متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان + صوت

شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان (سومین شب قدر) با شهادت حضرت امیر المومنین (ع) ، مصادف شده است . شبهای قدر با مراسم روضه خوانی ، دعای جوشن کبیر و قرآن به سر در مساجد و حسینیه ها برگزار می شود . در ادامه این بخش متن های روضه شب بیست و سوم ماه رمضان 1401 را منتشر کرده ایم.

متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان

متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان + صوت

متن روضه شماره 1

متن روضه شب بيست و سوم ماه رمضان حاج مهدی رسولی

متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان + صوت

صوت روضه شب 23 ماه رمضان با صدای حاج مهدی رسولی

شب آخری پیغمبرُ در عالم رویا دید، گله کرد؛ یا رسول الله دیدی با من چه کار کردند اینها؟.. پیغمبر فرمود علی جان نفرینشان کن .. (به نظرت چه جوری نفرینشان کرده علی؟.. نگفت خدا اینارو عذاب آسمان و زمین .. بدترین نفرین این بود گفت خدایا علی و ازشون بگیر .. خدایا اینا منو خسته کردن ..)

نکنه هنوزم دوران غربت علی باشه .. قربونِ اون آقایی که شبا می اومد تو خونۀ یتیما در میزد .. یتیمه درُ باز میکرد با یه اخمی چرا دیر کردی؟.. میگفت ببخشید؛ نه تو دیر کردی تو قول داده بودی برای داداشم مرکب بیاری برا من عروسک بیاری صدا میزد این عروسکت، پس مرکب داداشم کو؟.. صدا میزد برو بیدارش کن براش یه مرکبی آوردم هم امن هم راحته .. میدیدن زانو میزنه رو زمین کف دستاشُ گذاشته رو زمین ..
این آقایی که اینجوری برا بچه یتیم مرکب شده، همه هست و نیست عالمه .. ستون عرشِ .. قربونت بشم بچه هاتُ سوار یه ناقه هایی کردن ناامن بود.. این همه به این مردم خدمت کردی..

مردم ما که روضه نمیخونیم فقط گریه کنیم، روضه ها برا درس برا عبرتِ ..
یه وقتی فکر نکنی تو کوفه و مسجد کوفه داشت میگفت خدایا من از ایناخسته شدم اینا همه عافیت طلب بودن” نه .. روایت میفرماید وقتی تو مسجد داشت این جمله رو میگفت صدایِ بیوه زن ها و همسران شهدا و خانواده های شهدای صفین از خونه های کوفه بلند بود این همه کوفه شهید داد پای علی ولی تا آخرین قدم با علی نموند ..

بمیرم برای آقایی که انقدر غریبش کردن این روزایِ آخر وقتی داشت حرف میزد هی میگفت به خدا من مومنم .. پیغمبر به من گفت من مومن از دنیا میرم ..
بعضی ها مظلومیتشون با شهادتشون تموم میشه اما مظلومیت علی باور کن بعد شهادتش بیشتر شد ..
لذا وقتی بعد از سالها دستور دادن دیگه کسی بالایِ منبر علی(ع) رو صب و لعن نکنه میگن اون خطیب تا این دستورُ شنید تو مدینه تو شهر پیغمبر تو نماز بدون لعن خطبه رو تموم کرد میخواست پله رو بیاد پایین مردم بی شرفی که نشسته بودن همه صدا زدند یاخطیب السنه ..
یعنی لعن علی یادت رفت علیُ چرا لعن نکردی چقدر مظلوم ..

شب بیست و سوم روضه مُ اینجور بگم .. بریم کربلا ..اون نانجیب وقتی کارِ ابی عبدالله رو تموم کرد، ایستاد کنارِ لشگر، بچه هارو اسیر کردن حالا میخوان از کربلا ببرن نانجیب شروع کرد خطبه خوندن صدا زد ببینید گوش بدید این بچه ها اسیر معمولی نیستن .. این زنُ بچه زن و بچه پیغمبرن .. اینا خانواده علی اند انقدر سخت به اینا بگیرید ..

ما همه تلاشمون اینه اینارو خردشون کنیم این خانواده یه چیز دارن به نام کرامت انقدر کریم و کرامت و طبع بلند دارن حالا حالاها به ما رو نمیزنن .. انقدر باید اینارو گرسنه نگه داری التماستون کنن غذا بهشون بدی ..
لذا وقتی همین خطیب ملعون اومد پیش یزید حرام زاده صدا زد امیر انقدر گرسنگی بهشون دادیم اینا التماس بکنن یک کلمه التماس نکردن .. یکی شون به مانگفت من گرسنمه ..
لذا امیر مجبور شدم دستور دادم حالا که التماس نمیکنن انقدر این بچه هارو با تازیانه بزنید تا التماستون کنن نزنیدشون ..

خود ملعونش میگه وقتی ما این بچه هارو تازیانه میزدیم اینا یه دونه آخ نگفتن ..
فقط بیشترین کاری که میکردن این بود دستاشونُ آستین هاشونُ میگرفتن جلوی صورتشون تازیانه به سرُ صورت نخوره .. بعضی موقع ها هم که خیلی سخت میشد میدیدم این بزرگترهاخودشونُ می انداختن رو بچه ها کمتر کتک بخورن ..

یه باغچه گل با ساقۀ شکسته
خرابه و مُخَدراتِ خسته
بعد تو ما یه روز خوش ندیدیم
قسم به هر نافلۀ نشسته

نیستی شده کنجِ خرابه خونم
دخترا میزنن زخم زبونم
بزار بگن بابات تورو نمیخواد
دوست دارم دوستم داری میدونم

قصۀ غصه هام نداره آخر
حق بده تارِ چشم دائمم تر
اما بابا سوی چشامُ کم کرد
ضربۀ بی هوای سیلی بیشتر

چقدر صدا زدم بابا کجایی
خسته تو صحرا گم شدم خدایی
من که اصلاً شمرُ حلال نکردم
زجر و حلال نکن توام بابایی

بریم یه جایی که گله نباشه
بین من و تو فاصله نباشه
هر جایی پیشم باشی خوبه اما
بریم یه جا که حرمله نباشه

محاسنتُ کی به خون کشونده
خاک یتیمی روسرم نشونده
عیبی نداره دستاتو نداری
مویی واسه شونه شدن نمونده


متن روضه شماره 2

متن روضه شب بيست و سوم ماه رمضان محمدحسین پویانفر

متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان + صوت

*مقدس اردبیلی،رفته بود شهری برایِ منبر،نیمه های شب ازخواب پرید،این چه خوابی بود من دیدم؟صاحبِ خونه رو صدا زد:گفت فلان شخص رو میشناسی؟گفت:آقاجان! شما فلانی رو از کجا میشناسید؟این آدم نامِ خوبی تویِ این شهر نداره.گفت:خونه اش کجاست؟ بلند شد نیمه شب رفتن دَرِ خونه اش، اومدن در زدن، دیدن یه صدایِ گریه ای میاد،زنی در رو باز کرد،نگاه کرد دید مقدس اردبیلی اومده دَرِ خونه اش، گفت: فلانی کجاست؟گفت: دو ساعتی است که دستش از دنیا کوتاه شده، اومدن بالا سرش،دیدن آره مثل اینکه سالهاست خواب رفته،مقدس اردبیلی یه نگاهی کرد،از زنش سوال کرد: در چه حالی از دنیا رفت؟ گفت: مثل هر شب خراب اومده بود، اما امشب حالش عوض شده بود،هی گریه می کرد،انگارمی دونست میخواد بمیره، هی با خودش حرف میزد.چی میگفت: می گفت: خدایا! مقدسِ اردبیلی رو ببخشی هنر نکردی، اگه مَنِ روسیاه رو ببخشی بزرگی کردی.
مقدس اردبیلی شروع کرد گریه کردن،گفتن:آقا! چی شده؟ گفت: مولام رو تو عالم رؤیا دیدم،گفت:بلند شو،فلانی از دنیا رفته،با احترام بدنش رو غسل و کفن کن،همه رو صدا بزن،بدنش رو دفن کن…
شبِ بیست و سومِ،امشب من و شما هم بگیم: خدایا! دیر اومدیم، اما اومدیم،اشتباه کردیم،اما اومدیم،خدایا!ما همه رو بخشیدیم،ما که بنده ی تو هستیم هر کی به گردنمون حق داره رو بخشیدیم، تو نمیخوای ما رو ببخشی؟ خدایا! میخوام یه واسطه امشب بیارم…*

وای من و وای من و وایِ من
میخِ در و سینه ی زهرایِ من

در وسطِ کوچه تو را می زدن
کاش به جایِ تو مرا می زدن

سی سال غمش را اَسَدُالله نگفته
می گفت از آن درد که با چاه نگفته

سخت است که زن با لگدِ مرد بیفتد
در پیش نگاه همه با درد بیفتد

سخت است به ناموسِ کسى راه ببندند
سخت است که بر گریه ی مظلوم بخندند

من مانده به یادم، زد و آیینه تَرَک خورد
زهرا سَرِ من بود که در کوچه کتک خورد

غم همین بس که مغیره به علی می خندد
آن غلافی که تو را زد به کمر می بندد

*اومد میانِ مسجد، نگفت:پهلوم شکسته،نگفت:بازوم شکسته،دید شمشیرِ برهنه بالایِ سَرِ مولاست، صدا زد:” یا اَهلَ المَدینه!” یه مو از سر علی کم بشه، میرم کنارِ مزارِ پیامبر،موهام رو پریشان میکنم، همه ی شمارو نفرین میکنم، تا دیدن فاطمه میخواد نفرین کنه،ریسمان از گردنِ مولا باز کردن، زهرا یه دست به پهلو گرفته هی دور علی میگرده،هی صدا میزنه:جانم فدات یا ابالحسن!…”خانم جان! یه شمشیر دیدی دلت تاب نیآورد”…*

به سمتِ گودال از، خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود، دیر رسیدم من

سَرِ تو دعوا بود، ناله کشیدم من
سَرِ تو رو بردن، دیر رسیدم من

میانِ گونیِ کُهنه سَرِ او را بردن
آبرویِ همه عریان،رویِ صحرا مانده

*اون جوان،گناه کرده بود،گناهی که پیامبرِ رَحْمَهً لِلعالَمين بهش گفت برو،نمی خوام ببینم تو رو، داشت گریه می کرد تویِ کوچه ها، رسید به سلمان،سلمان گفت:چرا گریه میکنی؟ گفت:خراب کردم،گناهی کردم که پیامبر به من گفته برو نمیخوام ببینم تو رو، گفت: صبر کن، یه راهی هست،اونم اینه که بری دَرِ خونه ی فاطمه، از بی بی بخوای حسین رو بیاره، با حسین بری مسجد….
همه تویِ مسجد نشسته بودن دیدن یه صدایی میاد، یکی صدا میزنه:” مَن مِثلی؟” کی مثلِ منِ؟ دیدن همون جوانِ گنهکارِ،حسین رو رویِ شانه هاش گذاشته،اونجا بود که پیغمبر چون حسین رو واسطه کرده بود بخشیدش…*

شکر گرچه سیه رو شدم، غلامِ حسینم
خواجه مگر بنده ی سیاه ندارد؟

شکر که در پناهِ حسینیم
عالم از این خوب تر پناه ندارد

ناله بزن:حسین…

صوت روضه شب 23 ماه رمضان با صدای محمدحسین پویانفر


متن روضه شماره 3

متن روضه شب بيست و سوم ماه رمضان سید مجید بنی فاطمه

متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان + صوت

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

*عزیزِ خداست حسین، یه بار، یه جنازه ای رو حرکت دادن به سمتِ نجف،گفتن: بریم حرمِ امیرالمؤمنین دفنش کنیم، اما مَرد فاسقی بود، خادمِ آقا امیرالمؤمنین،خواب دید امیرالمؤمنین رو، فرمود: فردا کسی رو میارن تو این حرم دفنش کنن،فاسقِ،گنهکارِ، مانع بشید، نگذارید بیارنش تویِ حرم…
فردا به رفقای دیگه و خادمای دیگه اطلاع داد، اما هر چی منتظر شدن،دیدن جنازه ای رو نیاوردن حرمِ مولا،تعجب کرد،تا غروب صبر کرد،متوسل شد به امیرالمؤمنین،آقاجان! ما منتظر شدیم اما کسی رو نیآوردن، خوابید،خوابِ آقا امیرالمؤمنین رو دید،آقا فرمود: فردا همون مرد رو میارن،احترامش کن،جایِ خوبی رو براش درست کن تا دفنش کنن، عرض کرد:آقاجان! شما فرموده بودید این مرد فاسقِ،راه ندیم جنازه اش رو،اما امشب می فرمایید: احترامش کنیم! مولا فرمود: آره! وقتی داشتن جنازه رو می آوردن،مسیرِ راه رو گم کردن،رفتن سمتِ کربلا،خاکِ کربلا رویِ این بدن نشسته،من از حسینم حیا میکنم..
خوشبحال اونایی که کربلایی میشن امشب،خوشبحال اونایی که امام حسین امشب نگاهشون میکنه،خوشبحال اونایی که ارتباط قلبی دارن با ابی عبدالله،آی رفقا! برا همه وقت میذاریم ولی برا آقامون وقت نمیذاریم،اگه میتونی قبل از نماز بگو:” صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه” این رو مراجعِ بزرگمون میگن،ان شاءالله همه شون فیض ببرن اونایی که از دنیا رفتن…
یا اباعبدالله! ما جز شما کسی رو نداریم، ما به شما پناه آوردیم، امشب برا همه دعا کنیم، کینه ها رو کنار بگذاریم…امشب با شب های دیگه فرق میکنه،امشب گریه کن حسینیم، روایت داریم برا گریه کُنِ حسین ،حضرت زهرا براش استغفار میکنه،امام زمان استغفار کرده،خدایا! ببخش، این ها گریه کن های جَدِّ غریبم هستن،اینها گریه کن های مادرم زهرا هستن.
تا ارتباط با امام زمان نداشته باشی نمیتونی لذتِ مناجات رو ببری،خدایا! به حقِ ابی عبدالله ارتباط قلبی مارو با حجت ابن الحسن روز به روز بیشتر بفرما..

صوت روضه شب 23 ماه رمضان با صدای سید مجید بنی فاطمه

 


متن روضه شماره 4

«بیاید بریم تو کوچه‌های مدینه، یه آقایی رو دارن رو زمین می‌کشن، طناب به گردنش بستن، بریم سر رو دامن این آقا بذاریم… بگیم آقا یا امیرالمومنین یا علی! ما بریدیم…ما ناتوانیم…ما خسته‌ایم…ما از خودمون ناامیدیم… ما دلمون شکسته… یا علی ما دیگه آدم نمی‌شیم… آدم شدن کجا ما کجا؟!! حالا بریم در خونه علی…آقا مگه جوابمونو میده؟! به… شما علی رو نشناختید، علی جواب قاتلای همسرش رو داده جواب ما رو نمی‌ده؟!! مگه ما کاری کردیم؟! به بن‌بست که رسیدی یه دفعه‌ای خودتو… جهنمتو، بهشتتو، همه رو رها کن.
السلام‌علیک یا امیرالمومنین یا علی بن ابیطالب ای یعسوب المومنین، پناه مومنین، سرمایه مومنین، بعد آقا بفرمایند: چیه؟ چی میخوای؟ هیچی، فقط خواستم همین جوری صدات بزنم…دارم آتیش می‌گیرم…می‌خوام با آب محبت تو وجودم رو خنک کنم… آرام بگیرم… بعضیا فکر می‌کنند ما شراب نداریم میل کنیم، مست بشیم… همه غم‌های عالم رو کنار بگذاریم… ما هم داریم… ما می‌ریم اون کوچه‌های باریک بنی هاشم سر به دیوار می‌گذاریم، یه ناله مادر مادر می‌زنیم دنیا و عقبی را فراموش می‌کنیم… آرام می‌گیریم…: ما هم داریم… بالاخره این جور نیست که همش ما بسوزیم که… روز قیامت آخر علی میاد دستمونو می‌گیره…
آخرشم آقا میاد، یه جمله بگم؟!!قدیما چاقو کشا، قداره بندا، می‌خواستن یه کسی رو بزنند می‌رفتند در خونش در می‌زدند می‌گفتند: بیا سر کوچه بزنیمت… سر بسته می‌خوام بگما … می‌گفت: نه، حرفی داری بزن، می‌گفت: نه، بیا … اینجا خانوم بچه‌هات می‌بینن، زشته … بعد اگر خانومش می‌اومدن، دم در برمی‌گشتن … می‌گفتن نامردیه آدم با زن طرف نمیشه … چاقوکشای قدیم اینطوری بودن … نامرد رفت عده‌ای اراذل و اوباش رو جمع کرد، بهشون پول داد … گفت: اینا شعور ندارن…؛ اینا رو می‌برم در خونه علی رو آتیش بزنند، گفت: اینا نمی‌فهمند، راحت دستور اجرا می‌کنند، اینا رو آورد در خانه علی رو آتیش زد، همچین که صدای فاطمه از پشت در بلند شد می‌دونید اینجا خونه کیه؟ کجا اومدید؟ اراذل و اوباش برگشتند، به اون نامرد گفتند: برگردیم … این صدای فاطمه زهراست… ما دیگه حاضر نیستیم از این جلوتر بیایم … دید نقشش داره به هم می‌ریزه آن چنان لگد به در زد … همه ناله بزنیم یا زهرا …

الا لعنة الله علی القوم الظالمین …»


متن روضه شماره 5

متن روضه شب بيست و سوم ماه رمضان حاج محمود کریمی
*اَصبَغ بن نُباته ﻣﯿﮕﻪ: ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺁﻗﺎﻡ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ، ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯼ ﻛﺎﺵ ﻛﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺯﺭﺩﯼ ﺑﻪ ﺳﺮِ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ، ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺯﺭﺩﺗﺮﻩ ﯾﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﻠﯽ …
ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺎﺑﺎﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﻛﺮﺩﻥ …
 ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﺳِﻤﺎﺟﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻫﺮ ﭼﯽ ﮔﻔﺘﻦ: ﻫﻤﺘﻮﻥ ﺑﺮﯾﺪ، ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﻟﻤﻼﻗﺎته، ﺩﯾﺪﻥ اَصبَغ بن نُباته، ﭘﺸﺖِ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ، ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ نمی‌رﻩ، ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ: اَصبَغ ﻣﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺑﺮید
ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ، ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﺟﺎﻣﻮﻧﺪﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎ، ﭘﺎﻫﺎﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯽ‌ﻛﺸﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﻡ، ﻣﻦ ﺑﺎﺑﺎﻡُ می‌خوﺍﻡ …. ﺗﺎ ﻋﻠﯽ ﺭﻭ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﺩِﻟﻢ ﺁﺭﻭﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ…
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺮﺍ اَصبَغ ، اَصبَغ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﻋﯿﺎﺩﺕ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ‌ﺍﻟﺴﻼﻡ، ﺍﻣﺸﺐ ﻋﺮﺿﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﺳﻤﺎﺟﺖ ﻛﻨﯿﺪ، ﺩﺭُ ﺑﻪ ﺭﻭﺗﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻦ، جمله ﺷﻬﺪﺍ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻜﻨﯿﻢ، ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺑﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ …*
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩَﺭ می‌زﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ … ﺁﻗﺎﻡ ﺁﻗﺎﻡ
ﺗﺎ ﺑِﺒﯿﻨﻢ ﺭﻭﯼِ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ … ﺁﻗﺎﻡ ﺁﻗﺎﻡ
*ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﻛﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻛﺮﺩ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎﻡ ﻛﻨﺎﺭ ﺑﺴﺘﺮﻡ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺣﺴﻨﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﻨﺒﯿﻦ ﺩﻭﺭِ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﺎﺑﺎ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻧﺪ، ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺑﯽ‌ﺭﻣﻖِ ﺧﻮﺩﺵُ ﺣﺮﻛﺖ ﺩﺍﺩ، ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮِ ﺧﻮﺩﺵُ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺲ ﻋﺒﺎﺱ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟!! ﺍﻭﻣﺪﻧﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﺪﻥ ﻋﺒﺎﺱ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ، ﻫﺎﯼ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﺭﻩ ﮔﺮﯾﻪ می‌ﻜﻨﻪ….
ﺳﺌﻮﺍﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠیهﺍﻟﺴﻼﻡ، ﺳﺮﺍﻍ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿ‌‌ﮕﯿﺮﻩ ، ﻣﮕﻪ نمی‌یاید ﻛﻨﺎﺭِ ﺑﺴﺘﺮ ، ﮔﻔﺖ: ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻡ ﺑﯿﺎﻡ، ﺍﻣﺎ ﺍﺩﺏ ﻣﯿﻜﻨﻢ، ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻛﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻥ،  ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻥ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻼﻡ‌ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ ﺍﺳﺖ ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭِ ﻣﻦ ﺍﻡ البنینِ، ﻣﻦ ﻛﺠﺎ ﻭ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎﯼ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻛﺠﺎ؟ …
اﻣﺸﺐ ﻫﺮ ﻛﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺿﺮﺭ ﻛﺮﺩﻩ، ﻧﺎﻟﻪ زن‌ها ﯾﻪ ﺷﺄﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ  … ) مَعالِی السّبْطَیْن ﻣﯿﻨﻮیسِد: ﺗﺎ ﻋﺒﺎﺱ ﺍﻭﻣﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺯﯾﻨﺐ ﺭﻭ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﺑﺎﺟﺎﻥ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺎﺹُ ﻭﯾﮋﻩ ﺑﻪ ﺯﯾﻨَﺒِﺖ ﺩﺍﺷﺘﯽ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺳﺮ ﻗﺒﺮ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ، ﯾﻜﯽ ﺭﻭ ﺟﻠﻮ ﺟﻠﻮ می‌فرﺳﺘﺎﺩﯼ، ﺷﻤﻊ‌ﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻛﻨﻨﺪ، ﻛﺴﯽ ﻗﺪ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﺯﯾﻨﺐ ﺭﻭ ﻧﺒﯿﻨﻪ، ﺷﻤﺎ ﺟﻠﻮ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﺮﻓﺘﯽ، ﯾﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ، ﯾﻜﯽ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ، ﻣﺜﻞ ﻧﮕﯿﻨﯽ ﺣﻠﻘﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﺮ می‌‌گرﻓﺘﯿﺪ، ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﺩاش‌ها ﺭﻭ ﻣﻮﻇﻒ ﻛﻨﯿﺪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ، ﻣﻦ ﻛﻨﯿﺰ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﺴﺘﻢ، ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻣﺆﻇﻒ ﺑﺎﺷﻪ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﺑﺎﺷﻪ، ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ، ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﯽ، ﻛﺎﺭﯼ ….

ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮﻛﺪﻭﻡ ﺭﻭ ﺑﮕﯽ، ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﭼﻬﺮۀ ﻣﺒﺎﺭک ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻦ هستند. ﺑﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻛﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﻧﻢ ﺑﮕﻢ، ﻧﮕﺎﻩ ﺯﯾﻨﺐ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻋﺒﺎﺱ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ: ﺍﮔﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯾﺪ ﻋﺒﺎﺱ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﺑﺎﺷﻪ، ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﻛﻢ ﺟﻮﻫﺮ، ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻋﺒﺎﺳﻢ ﺑﯿﺎ ﺟﻠﻮ، ﻋﺒﺎﺱ ﻛﻪ ﺟﻠﻮ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺳﺖِ ﺯﯾﻨبُ گذاﺷﺖ ﺗﻮ ﺩﺳﺖِ ﻋﺒﺎﺱ، ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻋﺒﺎﺱ ﺟﺎﻥ، هذه وَدیعتی مِنی علیه، ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﻣﻦ ﭘﯿﺶِ ﺗﻮﺳﺖ، ﻫﻮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ، ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻛِﯽ ﺯﯾﻨﺐ ﯾﺎﺩِ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺍُﻓﺘﺎﺩ؟؟ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻥُ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻧﺎﻗﻪ ﻛﻨﻪ … ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻛﺮﺩ ﺳﻤﺖ ﻋﻠﻘﻤﻪ، ﮔﻔﺖ : ﻋﺒﺎﺱ ﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﻛﯽ می‌سپرﯼ میری ؟ ﺑﺒﯿﻦ ﯾﻪ ﻣﺸﺖ ﺣﺮﺍﻣﺰﺍﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﻣﺤﻤﻞِ ﺯﯾﻨﺐ


متن روضه شماره 6

 متن روضه شب بيست و سوم ماه رمضان حاج محمد طاهری
متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان + صوت
 بریم ببین بی‌بی چه درد دل‌هایی تو  خونه داره امشب پا به پای روضه‌های زینب باید اشک بریزیم*
هر قدر غصه در بر تو جمع می‌شود
غم با نگاه آخر تو جمع می‌شود
با رنگ زرد گشته‌ات از هوش می‌روی
*صعصعة بن صوحان میگه یه صحنه‌ای میدیدم که کنار بستر جیگرم تیر می‌کشید گاهی می‌دیدم آقا از درد پاهاشو روی خاک می‌کشید*
با رنگ زرد گشته‌ات از هوش می‌روی
تا درد می‌کشی پر تو جمع می‌شود
این قطره‌های سرخ که یک عمر خاطره است
در قاب دیده تر تو جمع می‌شود
لب می‌گزم  کنار تو می‌پرسم از خودم
این چاک زخم بر سر تو جمع می‌شود
*بابا … بابا …*
وا کن نگاه بی‌رمقت را خودت بگو
پا می‌شوی و بستر تو جمع می‌شود …
هر چه یتیم هست به کوفه به پشت در
با گریه‌های قنبر تو جمع می‌شود
***
کم کم بساط غربت و هجران و خون دل
از پای قلب مضطر تو جمع می‌شود
لب باز کن ز آه تو آنقدر گریه کن
در روضه پای منبر تو جمع می‌شود
*حالا فرض کن مولا می‌خواد برات روضه بخونه*
از روضه‌ای بخوان که تو دیدی به شعله‌ها
ریحانه پیمبر تو جمع می‌شود
حالا که دلت رفته مدینه من و حلال کن برای این بیت ان شالله امام زمان هم حلالم میکنه*
دیدی که زیر پای چهل بی‌حیا ز درد
پهلو شکسته همسر تو جمع می‌شود
*بابا*
میخواهم از زبان خودت بشنوم پدر
این شهر دور دختر تو جمع می‌شود؟!!
*حالا که گفت میخوام از زبان خودت بشنوم، مولا براش میگه از نگفته ها میگه فرمود زینبم*
لشگر به تیر و نیزه و شمشیر و با عصا
دور عزیز مادر تو جمع می‌شود
پای مغیره ها به حرم باز می‌شود
در بوریا برادر تو جمع می‌شود
این حرف و آقایی داره می‌زنه وقتی شنید یه خلخال از پای یه زن یهودی بردن مولا فرمود اگه آدم بمیره از غصه آدم جا داره حالا داره میگه زینبم*
خلخال و گوشواره و پوشیه، مشت مشت
از خیمه‌ها برابر تو جمع می‌شود
دور و برت اسیر گرفتار سلسله
بر نیزه ماه و اختر تو جمع می‌شود
چوب حراج میخورد از دست کوفیان
هر چه شبیه معجر تو جمع می‌شود
یک روز می‌رسد که طنین صدای من
در خطبه‌های حنجر تو جمع می‌شود
*زیاد این روز بر زینب نگشت خیلی زود اون روز رسید تو همین شهر کوفه، وقتی صدای اسکتو زینب بلند شد، صدای زنگ شترها هم افتاد؛همه نفس‌ها تو سینه‌ها حبس شد، دختر حیدر کرار می‌خواد حرف بزنه، پیرمردای این شهر کسانی که صدای مولا رو شنیده بودند دویدند گفتند یا ذالعجب انگار دوباره حیدر زنده شده، جلو اومدن دیدن یه خانومی سوار ناقه عریان دست‌هاشو پشت هم بستن … اما تیغ زبانش کاخ عبیدالله رو داره ویران میکنه، اومدن گفتن عبیدالله ایستادی زینب هر چی می‌خواد بگه بگه؟! نانجیب گفت شما زیاد نگران نباشید من این خواهر و خوب می‌شناسم چند روزه داداششو ندیده زینب عاشق حسینه، فقط بگید نیزه داری که داره سر حسین و حمل میکنه این نیزه رو بیارن جلو ناقه‌ای که زینب داره حرف میزنه*
سری به نیزه بلند است در برابر زینب … *هنوز حرفاش تموم نشده هنوز صحبت‌هاش نیمه کاره است یه وقت دید صدای قرآن داره میاد، عجب صدای قرآنی با دل زینب داره بازی میکنه، سرشو  بیرون آورد دید سرخون آلود حسین بالا نیزه است*
ای جان من به نیزه اعدا چه میکنی
آغوش ماست جای تو آنجا چه میکنی

یه حرفی زده زیاد حرف زده اما این یه حرف خیلی آتیش می‌زنه صدا زد: حسین جواب زینب و نمیدی نده، من صبرم زیاده اما نگاه کن ببین رقیه‌ات رو پام نشسته الان جیگرش آب میشه جواب دخترتو بده …حسین …


متن روضه شماره 7

متن روضه شب بيست و سوم ماه رمضان سید مهدی میرداماد
متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان + صوت
وقتی که با نان و نمک افطار می کرد
انگار که با فاطمه دیدار می کرد …
*ام کلثوم دید اصلا حواس باباش یه جای دیگه س *
هی شیر را از پیش خود میزد کنار و
هی دخترش با چشم تر اصرار میکرد
*بابا جان شیر بخور … اخه رنگ و روت پریده …دخترا میدونن، دختر همه عشقش اینه بابا بیاد خونه افطار سفره براش پهن کنه … بابا برات شیر آوردم شیر رو زد کنار … حواس علی جای دیگه ست، دل امیرالمؤمنین یه جا دیگه بهانه می‌گیره*
***
هی شیر را از پیش خود میزد کنارو
هی دخترش با چشم تر اصرار می‌کرد
در آسمان انگار چیز تازه می‌دید
با اشک دیده چشم را خونبار می‌کرد
امشب ز شب‌های دگر مظلوم‌تر بود
این را اذان وقت سحر اقرار می‌کرد
*همه کنایه کجا نشستن، همه چیزو نمیشه وا کرد *
( آن پهلوانی که غرورش را شکستن
انا الیه الراجعون تکرار می کرد …. ) 2
*سادات منو ببخشن، بریم در خونه حضرت زهرا ، امیرالمومنین بعد سی سال به آرزوش رسید چه خبره تو دل علی؟ بزار بگم:*
***
دلتنگ زهرا بود و این شب های آخر
گریه به یاد آن در و دیوار میکرد …
*می‌خواست از در بره بیرون ، شال امیرالمؤمنین گرفت به قلاب در، آماده‌ای یه جایی ببرمت ؟*
قلاب در تا بوسه زد بر روی شالش
یاد قلاف و زخم دست یار می کرد …
*سی سال پیشم یه نفر این شال رو گرفته بود هی نانجیب با قلاف شمشیر زد … وای …. برم جلوتر ، *
 از بس که دلتنگ نگاه فاطمه بود
دیدند قاتل را خودش بیدار میکرد …
*پاشو دیگه فاطمه رسیده، پاشو علی رو خلاص کن …*
از بس که دلتنگ نگاه فاطمه بود
دیدند قاتل را خودش بیدار میکرد …
***

الله اکبر … فرق شکافته شد ، تا فرق علی شکافته شد، صدا بلند شد «فزت و رب الکعبه» بابا هر کی یه ضربه می‌خوره، بالاخره یه صدا می‌زنه، هر کی یه ضربه می‌خوره بالاخره یه ناله‌ای میزنه، یه اهی، وایی، فریادی …. استغاثه‌ای … امیرالمؤمنین سحر نوزدهم وقتی ضربه شمشیر خورد صدا زد «فزت و رب الکعبه» آخ … یاد خدا رو زنده کرد تو آون حالت، حرفی از درد نزد، اصلا دردش حس نشد … شمشیر تا ابرو رو شکافت، علی از زخم گله نکرد، یه آقایی رم سراغ دارم تو گودال قتلگاه، دیدن زیر لب داره ناله می‌کنه …. میگه جلو اومدم، دیدم میگه «الهی رِضاً بِرِِضِاکَ… لا معبود سواك یا غیاث المستغیثین … » نمی دونم اجازه دارم جلوتر برم … فقط نگفت رضا به رضائک، فقط نگفت یا غیاث المستغیثین …. امام رضا می‌گه جد ما رو با دوازده ضربه کشتن … هر ضربه‌ای که زد یه بار گفت وا اماه … یه بار گفت وامحمدا … یه بار گفت واعلیا … حالا بگو حسین ….


 

اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند

ارسال دیدگاه