سکولاریسم چیست و در چه کشورهایی اجرا می شود؟

سکولاریسم در معنای کلی به معنی جدا شدن دین از سیاست است. این موضوع در کشورهای مختلف همیشه مورد بحث بوده است. گهر در این بخش به شرح کامل سکولاریسم و اینکه واقعا سکولاریسم چیست و چرا این همه در مورد آن اختلاف نظر وجود دارد می پردازد.

سکولاریسم چیست و در چه کشورهایی اجرا می شود؟

سکولاریسم چیست و در چه کشورهایی اجرا می شود؟

سکولاریسم عقیده‌ای مبنی بر جدا شدن نهادهای حکومت از نهادهای مذهبی و مقام‌های مذهبی است. این تفکر به صورت کلی ریشه در عصر روشنگری در اروپا دارد. مفاهیمی مانند جدایی دین از سیاست و جدایی کلیسا و حکومت در آمریکا بر پایه سکولاریسم بنا شده‌اند.

اصطلاح سکولار از ریشه لاتینى (suecularis) و (sueeculum) به معناى روزگار یا دنیا ریشه مى گیرد و در اندیشه سیاسى غرب، به صورت اصطلاحى در آمده است که، به جاى «دنیوى» در مقابل «دینى» به کار مى رود. به عبارت دیگر، در تفکر غربى، چیزى را که مربوط به این دنیا و بى ارتباط با مسایل دینى و اخروى باشد، سکولار مى گویند.

اهداف و استدلال‌ها برای قبول سکولاریسم بسیار گسترده‌اند. در لائیسیته اروپایی بحث گردیده که سکولاریسم یک جنبش به سوی مدرنیته و دور شدن از ارزش‌های دینی است. برخی استدلال می‌کنند که سکولاریسم در آمریکا بیشتر به حفظ دین از حکومت پرداخته و در زمینه اجتماعی کم‌کارتر بوده‌است. سکولاریسم را نخستین شاخصۀ دورۀ مدرنیته خوانده‌اند. در میان کشورها جنبش‌های سیاسی گوناگون سکولاریسم را به دلایل مختلف پشتیبانی می‌کنند.

واژه سکولاریسم برای نخستین‌بار توسط نویسندهٔ بریتانیایی، جورج هالی اوک در سال ۱۸۴۶ استفاده شد. هر چند این اصطلاح تازه بود، ولی مفهوم کلی آزادی که سکولاریسم بر پایه آن بنا شده بود، در طول تاریخ وجود داشته‌است. ایده‌های اولیۀ سکولار را می‌توان در آثار ابن رشد (اورئوس) پیدا کرد. وی و پیروان مکتب اوروئسیسم معتقد به جدایی دین از فلسفه بودند. هالی اوک این ایده جدایی اجتماع از دین را بدون تلاش برای انتقاد عقاید دینی مطرح کرد. هالی اوک یک ندانم‌گرا بود و به نظر خودش سکولاریسم برهانی علیه مسیحیت محسوب نمی‌شد، بلکه مستقل است. سکولاریسم تنها به این نکته می‌پردازد که راه روشن در حقیقت سکولار می‌باشد. دانستنی‌های سکولار به طور روشن در همین زندگی پیدا می‌شوند و می‌توانند در همین زندگی آزمون شوند.

پس از سپرى شدن قرون وسطا در غرب، هنگامى که در میان طبقه نوپاى سوداگر، این طرز تفکر به وجود آمد که کلیسا، نباید در مسایل کشور دخالت کند، از آن پس سکولاریسم نام مکتبى گردید که اساس تفکر آن اعتقاد به جدایى مسایل دنیوى، مانند سیاست، اقتصاد و معیشت از مسایل مذهبى است. در این مکتب مذهب، تنها به عبادات و مراسم مخصوص خود و زندگى شخصى افراد مربوط باشد و نباید در سیاست دخالت کند.

اصطلاح مترادف دیگرى که در فرهنگ غربى، براى این مکتب به کار مى رود اصطلاح لاییسم است. واژه لائیک که از ریشه یونانى (laikos) و (laos) گرفته شده به معناى «مردم» مى باشد و براى چیزى به کار مى رود که مربوط به عوام ـ در مقابل اهل علم، روحانى و کلیسا ـ مى باشد لاییسم نوعى نظام سیاسى کشوردارى است که در آن، روحانیان مذهبى، نقشى ندارند.

مکتب سکولاریسم، مانند بسیارى از اندیشه هاى انحرافى مغرب زمین، از یک سو محصول و نتیجه بدآموزى هاى مسیحیت تحریف شده و از سوى دیگر حاصل عملکرد غلط متولیان کلیساست. زیرا مسیحیت تحریف شده، از یک سو بینشى متشتت داشته و دین و دنیا و آخرت و دولت را به عنوان دو قطب متضاد و مخالف معرفى کرده است، چنان که هر کس آخرت را بخواهد، باید از دنیا، کنار بکشد، و هر کس، به امور دنیوى بپردازد، باید از جهان آخرت، دست شوید. از سوى دیگر، کلیسا استبداد شدید مذهبى را ـ که ظاهراً بر خلاف تعالیم خود مسیحیت است ـ برقرار ساخته و اداره امور سیاسى را قبضه کرده بود.

کلیسا و تعالیمش، بزرگترین پشتوانه نظام فئودالى قرون وسطایى بوده است و وقتى طبقه سوداگر نوپا، مى خواست فئودالیسم را کنار بزند و قدرت را به دست گیرد، کلیساى کاتولیک را بزرگترین مانع بر سر راه خود مى دید. این طبقه، براى خنثى کردن نفوذ کشیش ها و عبور از این مانع بزرگ، اصل تفکیک دین و سیاست را که با بینش مسیحیت تحریف شده نیز سازگار بود، مطرح کرد. این حربه، سبب شد که دست کشیش ها و کلیسا، از مسایل سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، کوتاه گردد.

به این ترتیب، ملاحظه مى شود که در مورد ریشه هاى بروز تفکر سکولار، جهان بینى مسلمانان و شرایط جهان اسلام، به طور کامل با غرب متفاوت بوده است. افزون بر این، نظام خاص کلیسا که مانعى در راه دگرگونى وضع موجود بوده، روشنفکران آن دیار را وامى داشته است تا گمانه جدایى دین از سیاست را با شدت هر چه بیشتر مطرح سازند، در حالى که در کشورهاى اسلامى چنین نبوده است. در تاریخ جوامع اسلامى، دین، هرگز طرفدار خودکامکان و ستمکاران نبوده بلکه پایگاه مستضعفان و محرومان و خاستگاه انقلاب هاى اجتماعى بوده است.

توده هاى مردم نیز به اسلام معتقد بوده اند و همین مسأله باعث شده که تنها آن دسته از نظام سیاسى که بر مبناى قوانین اسلام استواراند، از حمایت گسترده مردم برخوردار شوند.

بنابراین، اقتباس مکتب سکولاریسم به وسیله برخى نخبگان و حاکمان کشورهاى اسلامى، قابل توجیه نیست و ورود این مکتب که زاییده شرایط خاص مسیحیت و تاریخ اروپا مى باشد، به جهان اسلام به هیچ وجه صحیح نبوده است.

با استفاده از مطالب یاد شده، سستى دو استدلال اساسى معتقدان به سکولاریسم به خوبى روشن مى شود. استدلال نخست آنان این است که قلمرو دین، بیان حدود وظایف آدمى، در ارتباط با خداست و بیان مقررات مربوط به اداره جامعه، از حوزه دین خارج است، لذا تلاش براى تدوین مجموعه اى از نظام هاى اجتماعى درچارچوب مبانى دینى، کارى بیهوده است و براى اداره جامعه، چاره اى جز مراجعه به عقل انسانى و فهم بشرى نیست.

مرحوم شهید آیت الله مطهرى در نقد این استدلال مى فرمایند: «بعضى گفته اند زندگى یک مسأله است و دین مسأله اى دیگر و دین را نباید با مسایل زندگى مخلوط کرد. این اشخاص، اشتباه اولشان این است که مسایل زندگى را مجرّد فرض مى کنند. خیر، زندگى یک واحد، و همه شؤونش توأم با یکدیگر است، صلاح و فساد هر یک از شؤون زندگى، در سایر شؤون مؤثر است. ممکن نیست اجتماعى، مثلاً فرهنگ و سیاست، یا قضاوت یا اخلاق و تربیت و اقتصادش فاسد باشد، امّا دینش درست باشد و بالعکس. اگر فرض کنیم، دین، تنها رفتن به مسجد و کلیسا و نماز خواندن و روزه گرفتن است، این مطلب فرضاً در مورد مسیحیت صادق باشد، در مورد اسلام، صادق نیست».

به اعتقاد استاد شهید مطهرى، اگر چه حاکمیت استبدادى کلیسا، سبب پیدایى و زایش اندیشه جدایى دین و سیاست شد، اما استعمارگران نیز بدین امر دامن زدند و در تثبیت اصول آن کوشیدند.

استدلال دوم مروجان سکولاریسم نیز این است که مى گویند: دین، دربرگیرنده اصولى است مقدس و بى چون و چرا، در حالى که سیاست، به علت ماهیت خود، بیانگر تلاش براى کسب قدرت است و لذا مستلزم چانه زنى و چون و چراها و مصالح ناپایدار و گذراست. از این رو، هماهنگى دین و سیاست و یکى دانستن این دو، به قداست دین لطمه مى زند و در نهایت به ضرر خود دین تمام مى شود.

مرحوم شهید مطهرى درباره حکومت و نسبت آن با دین بر این باور است که در کتاب و سنت، تنها اصول ارزشى مربوط به حکومت به عنوان شریعت ثابت بیان شده است، نه شکل هاى آن.

ایشان مى فرمایند: «اسلام، به شکل، ظاهر و صورت زندگى که وابستگى تام و تمام به میزان دانش بشر دارد، نپرداخته است. دستورهاى اسلامى، مربوط است به روح و معنا و هدف زندگى و بهترین راهى که بشر باید براى وصول به آن هدف ها، پیش بگیرد».

ایشان در باب اصطلاح جمهورى اسلامى مى فرمایند: «کلمه جمهورى، شکل حکومت پیشنهاد شده را مشخص مى کند و کلمه اسلامى محتواى آن را….، به این ترتیب، جمهورى اسلامى یعنى حکومتى که شکل آن، انتخاب رییس حکومت از سوى عامه مردم است براى مدت موقت، و محتواى آن هم اسلامى است……

پس مسأله جمهورى مربوط است به شکل حکومت که مستلزم نوعى دموکراسى است…».

با این بیان، استدلال دوم معتقدان به سکولاریسم نیز باطل مى شود، چرا که ارزش هاى اصیل اسلام در قلمرو سیاست، ثابت است و آنچه متغیر مى نماید، امور روزمره و ظاهرى است که از هر گونه قداستى به دور است و در آن، امکان برداشت هاى مختلف و سلیقه هاى گوناگون وجود دارد.

مفهوم کاربردى و ملموس سکولاریسم در صحنه اجتماع چیست؟

سکولاریسم یا لاییسم مکاتبى هستند که معتقداند مذهب، حق ندارد در حکومت دخالت کند یا لازم نیست دخالت کند و روحانیان، باید خود را از سیاست دور نگه دارند. نظام سیاسى، باید غیر مذهبى بوده و بر مبناى عقیده یا مذهب خاصى استوار نباشد، همچنین وظیفه دولت سکولار است که مذهب را در دایره عبادات و عقیده شخصى افراد، محدود و محصور سازد. در این نوع طرز تفکر، هیچ دینى، نباید در جامعه، از موقعیت خاصى برخوردار باشد و دولت، پس از این که از دخالت اعتقادات مذهبى در امور دولتى جلوگیرى کرد باید همه ادیان و مذاهب را به یک چشم بنگرد و پیروان آنان را از نظر حقوق، یکسان بداند و تا جایى که پیروان یک آیین درصدد بر نیایند که عقاید مذهبى خود را در سیاست دخالت دهند، آن را محترم بشمارد.

و در یک جمله مى توان گفت مفهوم مکتب سکولاریسم و یا لاییسم آن است که باید دین از عرصه سیاست و اجتماع به دور باشد.

رابطه اسلام با سکولاریسم چگونه است و جدایى دین از سیاست تا چه حد با اسلام سازگارى دارد؟

همچنان که در مفهوم سکولاریسم گفته شد اصل جدایى دین از سیاست، محصول شرایط ویژه غرب و نشأت گرفته از جهان بینى خاص مسیحیت و طرز تفکر یونانى بوده است. چنان که در این تفکر دین و دولت، دنیا و آخرت، جان و تن، روح و ماده و آسمان و زمین دو قطب متضاد و جدا از هم، پنداشته مى شوند. این طرز تفکر، ویژه شرایط مغرب زمین است و در تاریخ و فرهنگ شرق بویژه، جهان اسلام ریشه اى ندارد.

در مکتب و فرهنگ اسلام، دین و دولت و دنیا و آخرت، دو روى یک سکه تلقى شده و تفکیک ناپذیر مى باشند. در اسلام، سیاست بر پایه دین استوار است و تنها کسانى که معتقد و متعهد به مکتب بوده و از آگاهى هاى ویژه دینى بهره مند باشند، حق دارند در رأس قدرت قرار گیرند. در صدر اسلام، بین دین و سیاست، هیچ گونه مرزبندى وجود نداشته است و رهبر دینى، نقش رهبرى سیاسى را نیز به طور همزمان، عهده دار مى شده است.

وظایف اساسى دولت اسلامى، افزون بر تأمین نظم و آرامش در جامعه، تأمین منافع مردم و تنظیم روابط اجتماعى، فراهم آوردن مقدمات تعالى روحى و سعادت معنوى و گسترش مکتب بوده و تمامى قوانین حکومتى بر پایه فرمان هاى مذهبى قرار داشته است.

بدینسان اسلام، بر خلاف مسیحیت که با بینشى متشتّت، دین و دنیا را از هم جدا و در دو قطب مقابل هم مى دیده است، داراى بینش توحیدى بوده و هستى را به قطب هاى جدا از هم تقسیم نمى کند. در اسلام، دین و سیاست از هم تفکیک ناپذیراند و از همین رو پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم رییس امور دینى و هم رهبر سیاسى مردم بوده و کسانى نیز که از طرف آن حضرت براى حکومت بر ولایات تعیین مى شدند، هم مسؤول امور دینى و هم مسؤول امور دنیوى به شمار مى آمدند.

نکته مهم دیگر آن که، بر خلاف مسیحیت و ادیان دیگر که فاقد ابعاد سیاسى ـ اجتماعى مى باشند، اسلام یک نظام جامع و کامل است که داراى نظامات ویژه سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و حقوقى مى باشد. از این رو، نظریه تفکیک دین و سیاست، در جهان اسلام، یک فکر بیگانه محسوب شده و از واقعیت هاى عینى تاریخ، فرهنگ و مکتب اسلامى نشأت نگرفته است.

البته در دوران انحطاط و رکود کشورهاى اسلامى، یعنى پس از حمله مغول و رواج صوفیگرى و نیز به واسطه ورود برخى آموزه هاى مسیحى و بودایى به عالم اسلام، نوعى سکولاریسم ـ به سبک شرقى ـ بین برخى محفل هاى مسلمان رواج پیدا کرد و برخى معقتد شدند که چون سیاست امر پلیدى است، نباید متولیان امور مذهبى خود را بدان بیالایند. بدین ترتیب، نظریه عدم مداخله روحانیان در امور سیاسى و جدایى مذهب از سیاست در برخى محافل سنتى، گونه اى سکولاریسم مقدس مآبانه را ـ که دولت هاى حاکم نیز همواره مشوق آن بوده اند ـ رواج داد. این طرز تفکر منحط و ضد اسلامى، برگرفته از مسیحیت و ادیان هندى بوده و با روح اسلام ناسازگار داشت و محافل اصیل اسلامى و اکثریت قاطع مسلمانان، آن را طرد مى کردند لذا در همان زمان هم، علماى اسلام، رهبران سیاسى واقعى توده هاى مردم بودند و همواره در مسایل سیاسى دخالت مى کردند.

اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند
ارسال دیدگاه