محل دفن ناپلئون بناپارت در چه مکانی است
دفن ناپلئون بناپارت در چه مکانی بوده است ؟
لویی چهاردهم در سال ۱۶۷۱دستور داد که موزه و آرامگاه به نام لزنولید با هدف نگهداری از سربازان معلول در پاریس فرانسه ساخته شود. این موزه که در سال۱۶۷۸به بهره برداری رسید،مکان خاکسپاری افراد برجسته ای چون ناپلئون بناپارت،آنری گتین برتراند،توماس رابرت بوژو،رژه دو لیل،فردیناند فوش،سباستین لو پرتر دو ووبن و پیر روک است.
از افراد دیگری که در این موزه و آرامگاه دفن شده اند می توان به ژوزف بناپارت و ژنوم بناپارت(برادران ناپلئون بناپارت) و ناپلئون دوم(پسر ناپلئون بناپارت)اشاره کرد.
بر اساس این گزارش؛موزه لزنولید با سبک معماری باروک و به دست لیبرال برون ساخته شده است. لازم به ذکر است؛ موزه لزنولید یکی از جاذبه های گردشگری پاریس و فرانسه محسوب می شود.
محل دفن ناپلئون بناپارت کجاست ؟
ناپلئون بناپارت (۱۸۲۱-۱۷۶۹) یکی از بزرگ ترین فرماندهان نظامی تاریخ و امپراتور فرانسه بود. او بیشتر اروپا را فتح کرد. ناپلئون در ۱۵ آگوست سال ۱۷۶۹ در “کرس” فرانسه، در یک خانواده آرام متولد شد. او دومین پسر یک وکیل بی پول بود. ناپلئون در ۱۵ سالگی پدرش را از دست داد و به وسیله مادرش بزرگ شد. در مدرسه نظام تحصیل کرد و به سرعت پیشرفت کرد (برای آشنایی با مدارس عالی فرانسه اینجا را کلیک کنید). او در سال ۱۷۹۲ شاهد سقوط سلطنت بوربون ها بود و به جنگ های انقلابی فرانسه پیوست و نامی برای خودش دست و پا کرد. اما در گیرودار انقلاب و اختلافات انقلابیون به دلیل دوستی با برادر یکی از سران انقلاب مدتی هم زندانی شد.
پس از آزادی از زندان مدتی بیکار بود.
اما تا جایی پیش رفت که در سال ۱۷۹۶ فرمانده ارتش فرانسه در ایتالیا شد و با موفقیت به اتریش و متحدانش فشار آورد که صلح کنند و فرانسه روی بریتانیا متمرکز شد. در سال ۱۷۹۸، ناپلئون مصر تحت فرمان عثمانی را فتح کرد و تلاش کرد به مسیرهای بازرگانی بریتانیا با هند ضربه بزند. اما ناوگان او به وسیله بریتانیا در نبرد نیل ویران شد.
فرانسه حالا با شرایط جدیدی روبه رو شده بود و آن این بود که اتریش و روسیه هم با بریتانیا در برابرش متحد شده بودند. در این موقع که حکومت فرانسه در بحران بود، ناپلئون به پاریس برگشت. او طی یک کودتا در سال ۱۷۹۹ اولین کنسول شد (در ابتدا نام امپراتور بر خودش نگذاشت). در ۱۸۱۲ کنسول مادام العمر شد و دو سال بعد امپراتور شد. تحت سرپرستی او دولت مرکزیت پیدا کرد، او بانک فرانسه را ایجاد کرد و کلیسای کاتولیک رم به عنوان مذهب رسمی دوباره برقرار شد و قانون را با چیزی به نام “دستورالعمل ناپلئون” اصلاح کرد.
در ۱۸۰۰ ناپلئون اتریشی ها را در “مارنگو” شکست داد. او سپس برای یک صلح فراگیر در اروپا وارد مذاکره شد که قدرت فرانسه در اروپا را تثبیت کرد. در ۱۸۰۳ بریتانیا جنگ با فرانسه را از سر گرفت که بعداً اتریش و روسیه نیز به او پیوستند. بریتانیا در سال ۱۸۰۵ در منطقه ای در فرانسه به نام Trafalgar شکستی دریایی به فرانسه وارد کرد به طوری که ناپلئون نقشه هایش را برای تهاجم به انگلیس رها کرد و به نیروهای روسی- اتریشی رو کرد و در همان سال آنها را در منطقه ای به نام آشترلیتز Austerlitz شکست داد.
او مناطق تازه ای را تصرف کرد که شامل ضمیمه کردن سرزمین هایی از روسیه بود که به او در ظاهر کنترل اروپا را داد. امپراتوری مقدس رم از بین رفت و از دل آن هلند و “وستفالیا” به وجود آمدند و در مدت پنج سال بستگان ناپلئون و وفاداران به او به عنوان رهبر در هلند، وستفالیا، ایتالیا، ناپل، اسپانیا و سوئد منصوب شدند.
در سال ۱۸۱۰ ناپلئون که ازدواج بدون بچه ای با ژوزفین داشت، این ازدواج را باطل کرد و به امید داشتن جانشین، با دختر امپراتور اتریش ازدواج کرد. نتیجه یک پسر به نام ناپلئون بود که یک سال بعد متولد شد.
“جنگ شبه جزیره” در سال ۱۸۰۸ شروع شد. شکست های سنگین در مدت پنج سال منابع نظامی فرانسه را تحلیل برد. تهاجم ناپلئون به روسیه در سال ۱۸۱۲ نتیجه اش عقب نشینی فجیع فرانسه بود. جزر و مدها شروع شد و طرفداری متحدان از یکدیگر به سقوط پاریس منجر شد. ناپلئون به جزیره مدیترانه ای البا Elba تبعید شد. در مارس ۱۸۱۵ از این جزیره فرار کرد و به پایتخت فرانسه تاخت. اما نبرد “واترلو” به سلطنت مجدد کوتاه او خاتمه داد. انگلستان او را در جزیره ای دوردست در اقیانوس آتلانتیک به نام “سنت هلن” زندانی کرد. جایی که در پنج می ۱۸۲۱ در آن درگذشت.
ناپلئون [Napoleon]. هنری بیل معروف به استاندال (۱۷۸۳-۱۸۴۲)، نویسنده فرانسوی دو رساله درباره ناپلئون برجای نهاده است که یکی در ۱۸۱۷-۱۸۱۸ و دیگری در ۱۸۳۶-۱۸۳۷ نوشته شده است. رساله اول که به قول خود استاندال در پاسخ به کتاب مادام دو استال (۳) به نام ملاحظاتی درباره وقایع مهم انقلاب فرانسه (ژوئیه ۱۸۱۷) نوشته شده است، طرحگونهای است که در آن استاندال، در عین قدرشناسی از امپراتور، میکوشد تا بیطرفی و بیغرضی خود را نشان دهد. به عکس، رساله دوم حاکی از رشد اسطوره ناپلئونی در روح استاندال است: «من با نوشتن نخستین جمله زندگی ناپلئون نوعی تأثر مذهبی در خود احساس میکنم.» این رساله دوم در ۱۸۷۶، تحت عنوان زندگی ناپلئون در مؤسسه نشر کلمان و لوی انتشار یافت.
هردو رساله، یعنی رساله ۱۸۱۷-۱۸۱۸ و رساله ۱۸۳۶-۱۸۳۷، به طور کامل در مجموعه کلیات آثار استاندال (به سرپرستی هـ.شامپیون، با عنوان کلی ناپلئون منتشر شد. جلد اول تحت عنوان زندگی ناپلئون شامل رساله است، و جلد دوم، تحت عنوان خاطراتی درباره ناپلئون، مشتمل بر رساله-. همچنین میتوان به طبع همین دو رساله، ویراسته هانری مارتینو، در دوجلد، با عنوان ناپلئون اشاره کرد. رساله اول، که مخصوصاً به علت اوضاع و احوال سیاسی ناتمام مانده است، تقریباً به تمامی از منابع انگلیسی گرفته شده است.
استاندال وقایع عمده زندگی ناپلئون را تا زمان بازگشت او از جزیره الب گزارش میکند. در کتاب صفحات اندکی میتوان یافت که به راستی اصیل باشد؛ استاندال بر مطالب برگرفته از منابع تنها چند حکایت از خود میافزاید. رساله دوم با روحی کاملاً متفاوت پرورده شده است: استاندال با احساسات شورانگیزی به توصیف ناپلئون بازمیگردد، شاید به سبب آنکه در او بخشی از گذشته خود را میبیند. مقدمه خاطراتی درباره ناپلئن با لحنی پرشور که تا اندازهای نزد استاندال شگفتآور است، نوشته شده است.
طرح او به هنگام شروع کار بسیار بلندپروازانه است؛ میخواهد دست به کار تحقیقاتی دقیق و عمیق بزند. ولی بعد هدف او محدودتر میشود، به این معنی که تنها به تعقیب گام به گام شرح زندگی ناپلئون در یادنامه سنت هلن اکتفا میکند، و «گزارش معقولی» از وقایع به سبکی ساده مانند گزارش خاطرهنویسان قرن هفدهم به دست میدهد.
منابع اصلی او گذشته از خود ناپلئون، عبارتند از ژومینی، نویسنده سوییسی شرح زندگانی ناپلئون و تیر . استاندال در این رساله نیز، همچنان که در رساله اول، ولی با ستایش بیشتر خاطرات شخصی خود را بر مأخوذات خود از منابع میافزاید، مانند فصل مربوط به میلان در ۱۷۹۶ و تصویرهایی که از سرداران ناپلئون به دست میدهد.
ولی سرانجام، استاندال نمیتواند چنانکه باید ازعهده کار برآید و ناگزیر گزارش خود را در ۱۷۹۷ متوقف میکند. از اینرو، از کار او چند طرح نیمپرداخته، که ناتوانی استاندال در یکدست کردن و منظم کردن خصلت ناپیوستگی آنها را تشدید کرده، بر جای مانده است. با این همه، این اثر استاندال، چنان که هست، دلچسب است، زیرا تحول اندیشه او را درباره ناپلئون به خوبی نشان میدهد. او در اقتباسی که از منابع میکند روشی اصیل به کار میبرد: با استفاده از حکایت برای تجسم بخشیدن به تمامی یک فضای تاریخی میتواند روانشناسی همگانیی را که شخص ناپلئون و نظام سیاسی او در فرانسه و ایتالیا به وجود آورده است توصیف کند. ملاقات میان ناپلئون و استاندال در این صفحات وجه کاملی از رمانتیسم فرانسه را بازمینماید.