حسادت حسی در همه/ حتما بخوانید
قرار است فوت کنیم روی خاک ضخیمی که نشسته روی ادبیات. مریض شده، حالش زیاد خوب نیست. نشسته روز قفسه های کتاب خانه ها، حتی سرف های هم محض رضای خدا نمی کند، چه برسد به تکانی، حرکتی.
یادمان رفته با ادبیات باید عاشق شویم، سفر کنیم، حسادت کنیم، انتقام بگیریم و مهم تر اینکه زندگی کنیم. قرار است از ادبیات استفاده ابزاری کنیم، بگردیم دنبال مفاهیم و کالاهایی که نقش کلیدی در زندگی ما دارند، آن هایی که خودمان خبر داریم یا نداریم، برویم به سرزمین ادبیات ببینیم چه خبر است. هر شماره قرار است به یک چیزی گیر بدهیم. در این مطلب، مفهوم حسادت را بیان میکنیم.
حسودیم، پس هستیم!
.
اگر یک نفر ادعا کند تا به حال عشق را تجربه نکرده، می توان با کمی اخم و تخم از او پذیرفت؛ اما حسادت خیر! حیادت در جنین پنج ماهه نیز دیده شده، حتی قبل از این که درست بتواند نفس بکشد؛ پس این حس مشترک و قشنگ عصبانیت، تنفر، انزجار و التهاب را می فهمید. حسودها آدم های جالبی هستند، عاشق جزئیات و اطلاعات و در نوع خودشان نویسندگان آماتوری که تشنه داستان سرایی هستند.
این بار ما می خواهیم نگاه مثبتی به حسادت داشته باشیم؛ اصلا ریشه این کلمه در زبان لاتین بار منفی ندارد و به معنی علاقه و احساس زیاد است. ما می خواهیم ادعا کنیم اگر کسی تا به حال حسود نبوده، قطعا بویی از انسانیت نبرده. از بچگی با قصه هایی مملو از حسادت بزرگ شده ایم؛ از سیندرلای اجنبی تا شیرین و فرهاد وطنی. تازه این هیولای چشم سبز، به تعبیر شکسپیر، دارد ریشه دارتر می شود؛ چرا؟ چون هرچه دو نفر شباهت بیشتری به هم داشته باشند، انگیزه حسادت بیشتر می شود.
ما در زمانه ای هستیم که همه شلوار جین می پوشیم، اینترنت چرخی می کنیم و سر یک میز و نیمکت می نشینیم. به قول آلن دوباتن «ما به ملکه انگلستان هیچ وقت حسادت نمی کنیم! چون او در قصر خودش به شیوه عجیبی زندگی می کند و شبیه کسی نیست، حتی مثل ما هم صحبت نمی کند.» اما همه ما یادمان می آید که پشت نیمکت های کهنه مدرسه، یک کیف یا مداد رنگارنگ چطور ما را کن فیکون می کرد!
ادبیات بدون حسادت
.
اگر یک شاه حسود نداشتیم، هزار و یک شبی نبود. اگر هلن وفادار بود، اودیسه ای خلق نمی شد، با شکسپیر هم باید خداحافظی می کردیم. پروست شاید نامش گم می شد لابه لای اسم های ادبی دیگر. «در جست وجوی زمان از دست رفته» شاید می شد رمانی 100 صفحه ای و آن قدر هم حسرت خریدش را پشت ویترین کتاب فروشی ها نمی کشیدیم. عربده هعای اتللو سالن هیچ تئاتری را نمی لرزاند. لولیتای ناباکوف کم رنگ می و یک لحظه فکر کنید! اسکارلت دوست داشتنی که در عشق اشلی می سوخت و از حسادت به ملانی آتش می گرفت، آن قدر دوست داشتنی می شد؟ انگیزه حسادت حتی از عشق هم والاتر است. حسادت آدم را می کشد، اما کمتر کسی را می توانید پیدا کنید که به خاطر عشق خالص بدون رگه های حسادت دست به جنایت بزند.
حسادت زنانه
به جز یک سری رمان های کلاسیک معلوم الحال با نویسنده های زن که حسادت های زنانه را با جزئیات خارق العاده ای به تصویر می کشند. نویسنده ای که از پایه های اصلی فمنیسم قرن پیش است هم از آن حسادت ها بی گزند نبوده، سیمون دوبوار در «زمان رازداری» نمونه کامل از حسادت زنانه ای را به تصویر می کشد که زن داستان را به قهقرا می برد.
با وجود این که معشوق همسر را ندیده، مرتبا از جوانی، شادابی و خوشحالی رقیبش تصویرسازی غمگینی می کند، که خواننده را، مخصوصا اگر زن باشد، دچار گریه لاینقطعی می گرداند! حالا این که دوبوار که اعتقادی به این احساسات حسادت گرایانه زنانه، مخصوصا در رابطه خودش با سارتر نداشته، چگونه به این ظرافت و ملموسانه از این احساسات می گوید، جالب توجه است! در کتاب «آقای ریپلی با استعداد»، پاتریشیا های اسمیت روابط بین دو مرد را که لایه های پنهان حسادت آن تا آخر داستان ادامه پیدا می کند، به خوبی به تصویر می کشد. (احتمالاً شما به اسم «معمای آقای ریپلی» که فرزانه طاهری آن را ترجمه کرده، می شناسید.)
شخصیتی که خانم نویسنده در چهار رمان بعدی خودش هم از او استفاده می کند و با وجود منفی بودن او، اگر کتاب را بخوایند (و نه دیدن فیلم!) مدام نگران آن هستید که آقای ریپلی لو برود و کارهای بد او برملا شود. این واقعیت از این ناشی می شود که خواننده احتمالا به شدت با احساسات منفی نقش اول ارتباط برقرار می کند، او را درک می کند و دوست دارد سر رقیبش بترکد! البته با وجود بازی آلن دلون و مت دیمون در نقش آقای ریپلی شیطان صفت، دیگر بعید است احساس حتی تنفری در شما شکل بگیرد. ظرافت حسادت های مردانه ای که آقای های اسمیت به تصویر می کشد، بدون اینکه خودش لمس کرده باشد، بی شک او را در چشم ما عزیزتر می کند.
فانتزی به اسم حسادت
حسود داستان سرایی می کند و با ساختن فانتزی و چاشنی جزئیات، به داستانش پر و بال می دهد. هرچه حسودتر باشیم، فانتزی و تجسم قدرتمندتری داریم. حسادت را فقط از منظر خشونت یا اعمال غیرقانونی نمی شود دید، چشم ها را این بار به خلاقیت فردحسود بدوزیم. خلاقیتی که در آنا کارنینا، گتسبی یا مادام بواری ما را شگفت زده می کند.
هرچه جزئیات بیشتر و تصویرسازی دقیق تر باشد، فرد حسود چاقو را بیشتر تا استخوانش فرو می برد؛ اما یادمان نرود که لذت هم می برد. پروست می گوید: «زنی که ما به او نیازمندیم، باید ما را اذیت کند، احساسی را در ما بیدار کند که مهم و حیاتی است. معشوقی که به ما علاقه مند باشد، به درد نمی خورد.» آیا پروست منظورش این است که بگردیم و معشوقی ظالم پیدا کنیم! قطعا خیر! دلیل این است که هیچ حسی به اندازه حسادت آن گونه که هستیم، ما را آشکار نمی کند.
حسود همیشه هم آزاد نمی دهد و بدجنسی نمی کند. گاهی هم در آخر داستان شبیه لستراد، پلیس همیشه حسود اسکاتلندیارد، کلاه از سر بر می دارد و به شرلوک هولمز ادای احترام می کند. بعد چه می شود؟ هم هولمز خوشش نمی آید، هم خواننده حالش گرفته می شود؛ انگار که این بازی حسادت برایش جذاب تر است. خلاصه ختم کلام! این که «حسود هرگز نیاسود» قبول است، ولی این را هم باور داریم که «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست» پس اگر حداقل یک بار درزندگی به کسی حسادت ورزیده اید، شما برای نوشتن یک رمان آمادگی لازم رادارید، پس بسم الله…