متن روضه شب ششم محرم حضرت قاسم (فوق العاده زیبا) + صوت

در این مطلب بیش از 10 روضه شب ششم محرم، روضه حضرت قاسم از مداحان معروف کشور به همراه صوت روضه را می توانید مشاهده کنید. روضه شب ششم از سید مجید بنی فاطمه، سید مهدی میرداماد، حاج محمدرضا طاهری، سید رضا نریمانی و … مداحان دیگر

متن روضه شب ششم محرم حضرت قاسم

متن روضه شب ششم محرم حضرت قاسم (فوق العاده زیبا) + صوت


متن روضه شب ششم محرم سید مجید بنی فاطمه + صوت

زمان روضه : 10 دقیقه – روضه به همراه شعر خوانی

شعر روضه 

من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری
یاد شب های مناجات حسن می افتم
می وزد از سر زلف تو نسیم سحری
همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو
نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری
من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم
می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری
بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد
نیست ممکن بروی و دل ما را نبری
قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم
قمری را به روی دست گرفته قمری
نوعروست که نشد موی تو را شانه کند
عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری
تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی
دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری
بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم
از روی قامت تو رد شده هر رهگذری
جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم
وای عجب درد سری وای عجب درد سری


متن روضه شب ششم محرم سید مجید بنی فاطمه + صوت

زمان روضه : 8 دقیقه – روضه به همراه شعر خوانی

شعر روضه 

هر آینه دلی ست که حیران کربلاست در هر کجا سری ست، به قربان کربلاست

داغی اگر که هست به این سینه داغ توست ماتم اگر که هست ز هجران کربلاست

اشک است این که دور حرم را گرفته است آری فرات دیده ی گریان کربلاست

چشمی که روشن است به اشک غم حسین شمعی به بزم شام غریبان کربلاست

نوح ائمه گفت که نوحو علی الحسین کشتی شکست خورده ی طوفان کربلاست

جا دارد از کفن بگریزیم روز مرگ از غربتی که در تن عریان کربلاست

افتاده صد ترک به بلور دل رسول از هر ترک که بر لب عطشان کربلاست

روزِ حسین خون دل از دیده می رود این گریه ی امامِ خراسان کربلاست


متن روضه شب ششم محرم حاج سید مهدی میرداماد ( روضه حضرت قاسم )

یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ

یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة یا ربَّ الحُجَّة بِحَقِّ الحُجَّة اِشفِ صَدرِالحُجَّة بِظُهورِ الحُجَّة

از روز عهد روز ازل نه ، قدیم تر

مارا نبود غیر تو شاهی کریم تر

ایها الکریم .. آقا سفره ، سفره شماست. امشب میخوایم برا آقازاده ت گریه کنیم ، کریم اهل بیت ؛ آقاجان همه این خاندان، خاندان کرمند ..*

از روز عهد روز ازل نه، قدیم تر

ما را نبود غیر تو شاهی کریم تر

اول تو با خدا به سخن لب گشوده ای

موسی کلیم بوده ولی تو کلیم تر

 

*هر شب که میره جلوتر، این سینه ت حرارتش بیشتر میشه، ناله ت قشنگ تر میشه، نوایِ زمزمه ت قشنگ تر میشه ..*

 

ای بی سلام بر لب تو آب خوش گوار

از آب های داغِ جهنم حمیم تر

از اینکه چشمهای مرا خشک تر کنی

آیا سراغ داری عذابی الیم تر ؟

 

*ان شاالله هیچ محرمی نیاد چشمت خشک باشه .. هر چی میخوای ازم بگیری بگیر ، این اشک چشم منو شبایِ محرم نگیر .. آره والا ،حقیقت این اشک همینِ .. اول خدا باید به منو تو توجه کنه ، او باید بخواد. وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى‌ .. بعد هم امام صادق فرمود ما اهل بیت باید نگاتون کنیم .. حضرت فرمود تا ما گریه نکنیم، شما گریه نمی کنید .. بذار راحتت کنم امام صادق فرمود تو کامل الزیارات هست، حضرت فرمود اول باید مادرِ ما گریه کنه .. چراغ عزارو مادر روشن می کنه .. کافیِ یه بار بگه بُنَّی … عالم به هم می ریزه ..*

 

چون راه گریه بر غم بی انتهایِ تو

راهی ندیدم به خدا مستقیم تر

این شغل خانوادگیِ چشمهایِ ماست

بودند در عزایِ شما از قدیم تر

 

*خدا ان شاالله هر کی مادر داره براش نگه داره .. باور کنید که این اشکهای ما اثر اشکِ مادرامونِ .. از پر قنداق داری اگه الان تو محرم مثه اسپندِ رو آتیشی … اگه موقع شیر دادنمون اشک نمی ریختن ، الان ما اینجا نبودیم  …*

 

این شغل خانوادگیِ چشمهایِ ماست

بودند در عزایِ شما از قدیم تر

ایمان تو تمام بلارا چشیدُ گفت

ساقی بیار جام بلایی عظیم تر

 

*بلای عظیم چیه؟ شب عاشورا حرفاشُ که زد ، هر کدوم از یارانِ ابی عبدالله بلند شدند مسلم یه جور، حبیب یه جور ، زهیر یه جور ، سعید یه جور. حضرت به تک تک خبر داد شهادتشونُ .. یهو این نوجوان بلند شد ، حضرت بهش فرمود مرگ در نظرت چگونه است؟ گفت احلی من العسل .. از عسل شیرین ترِ .. بعد حضرت فرمود حالا که اینو گفتی بذار بهت بگم قاسمم ، تو رَم می کشن اما کشتن تو با بقیه فرق داره .. عمو تورو به بلایِ عظیمی دچار می کنند ..*

 

مردن به زیر پای تو احلی من العسل

پرپر شدن برایِ تو احلی من العسل

بی شک برای من پدری کرده ای عمو

آن طعم بوسه هایِ تو احلی من العسل

آه ای عمو به شکل یتیمانِ پر زدن

با نیزه تا خدایِ تو احلی من العسل

من مثلِ مادرت سپرِ جان حیدرم

پهلویِ من فدای تو احلی من العسل

*بذار روضه بخونم .. نوجوونا امشب مجلسُ گرم کنن .. الله اکبر .. سه بار ابی عبدلله تو کربلا قاسمُ بغل کرد. روضۀ من همینه ، هر کجاش دیدم آماده ای حرفمُ می زنم .. کجا بغل کرد قاسمُ سه بار؟ بار اول وقتی بود که داغِ علی اکبرُ دید .. مقتل میگه تو خیمه دارالحرب، اومد دید عمو کنار بدن داره بلند گریه میکنه .. کنار بدن علی اکبر هی می گفت واغربتا .. واقلتنا الثراء … تا نگاش افتاد دید عمو داره بلند گریه می کنه کنار بدن پسرش اومد جلو ، سه بار گفت لبیک لبیک … عمو من که نمردم ، خودم میرم برات جون میدم .. نوشتن اینجا ابی عبدالله بغل کرد قاسمُ .. انقدر گریه کردن از حال رفت .. بار دومی که بغلش کرد لحظۀ وداع بود .. میخواست بره میدان فرمودن این عمو و برادرزاده جوری همدیگر و بغل کردن صدایِ گریه شون به دشمن رسید .. اما بار سوم … امان از این بار سوم … نوشتن محاصره ش کردند. بذار من یه ذره بهتر مطلب رو بگم بذار من یه ذره باز کنم حرفُ .. چند تا شهید رو کربلا سنگ بارون کردن … حرُ رو سنگ بارون کردند ، مقاتل نوشتند دورش حلقه زدن اونقدر سنگ زدن صورتش پر خون شد .. عابسُ سنگ بارون کردند چون برهنه بود انقدر سنگش زدند .. یه نفر دیگه رو هم سنگ بارون کردن اونم خود ابی عبدالله رو سنگ بارون کردن … (چی میخوام بگم؟) میخوام بگم این سه نفر که اسم بردم مردِ جنگی بودن ، سپر داشتن،زره داشتن ، کلاه خود داشتن، اما یه نوجوون سیزده ساله، لباسِ عربی به تنش بود .. جوشن نداشت .. سپر نداشت ..*

 

خیلی سخته ..

برا من که جوشن ندارم عمو

خیلی سخته ..

جلو سنگا طاقت بیارم عمو

خیلی سخته ..

نمیخواد بیای تا کنارم عمو

خیلی تا اینجا راهِ عمرم قد یه آهِ

رویِ آیینۀ تو ، جایِ سنگ سپاهِ

خیلی سخته برا تو عمو کاش می بستی چشاتو

تو هر زخمم می بینی تابوت مجتبی تو

 

این عبارت عجیبه مقتل میگه تا صدای واعماه رو ابی عبدالله شنید ، عین باز شکاری سوارِ اسبش شد خودشو رسوند وسط میدان از اسب پیاده شد دید گردُخاکِ .. اسبا دارن هی میرنُ میان .. یه بدنی زیر اسبها زنده زنده داره تکون میخوره .. خوب نگا کرد ، این بدن کیه؟ دشمنُ دور کرد ؛ (من همین یه جمله روضه مِ . همینُ بشنوی بمیری جا داره ..) یه نگاه کرد دید قاسم داره پاهاشُ رو زمین می کشه .. عمو استخوان هام شکست .. ابی عبدالله قاسمُ بغل کرد .. سینه رو به سینه چسباند .. دید داره زیر لب میگه آخ مادر … حسین …همین امشب مدینه تو بگیر .. همین امشب کربلاتُ بگیر …بغلش کرد ، حالا ابی عبدالله داره باهاش حرف می زنه :*

 

خیلی سخته ..

که آتیش به قلب خدا می زنی

خیلی سخته ..

ببینم داری دست و پا میزنی

خیلی سخته ..

که اینجور عمو رو صدا می زنی

 

*آخ بمیرم ، این بار سومی بود که بغلش کرد .. سینه رو به سینه چسباند ، پاهاش رو زمین کشیده میشد .. یه جمله و التماسِ دعا .. دو تا بدن تو کربلا شکلشُ از دست داد .. دو تا بدن حجمش تغییر کرد .. (داد داری بزنی یا نه؟) یه بدن کوچیک بود کشیده شد .. قاسم نوجوون بود ، اما وقتی عمو به سینه چسبوندش پاهاش رو زمین کشیده شد .. یه بدنم رشید بود ، دستاشُ زدن .. پاهاشُ زدن .. انقدر تیر بهش زدن … حسین …*

 

متن روضه شب ششم محرم حضرت قاسم (فوق العاده زیبا) + صوت

متن روضه سید مجید بنی فاطمه برای حضرت قاسم شب ششم محرم

من برایت پدرم پس تو برایم پسری

چه مبارک پسری و چه مبارک پدری

 

یاد شبهایِ مناجاتِ حسن می افتم

می وزد از سرِ زلفِ تو نسیم سحری

 

همه گشتیم ولی نیست به اندازۀ تو

نه کلاه خودیُ ، نه یک زرهی ، نه سپری

 

من از آن جا که به موسی ایَت ایمان دارم

می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری

 

بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد

نیست ممکن بروی و دلِ ما را نبری

 

قاسمم را به رویِ زین بگذار عباسم

قمری را به رویِ دست گرفته قمری

 

نوعروست که نشد مویِ تو را شانه کند

عاقبت گیسویت افتاد به دستِ دگری

 

تو خودت قاسمی و صد ذره شدی

دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری

 

بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم

از روی قامت تو رد شده هر گذری

 

جابجا می شود این دنده تکانت بدهم

وای عجب درد سری وای عجب دردسری

 

*هی مادرش به قد و بالاش نگاه می کرد .. قاسمم .. عوضِ بابات برو میدان شمشیر بزن .. فرستادن تو خیمه ، خواستن لباسِ رزم تنش کنن ، عاقبت نشد .. کفن تنش کردن .. همه کمک کردن تا قاسم سوار مرکب بشه .. خیلی اصرار کرد گفت عموجان اجازه بده منم مثل علی اکبر برم میدان .. ابی عبدالله بهش اجازه نمی داد .

 

رفت گوشه خیمه زانویِ غم بغل گرفته بود. مادرش اومد گفت عزیزم چی شده؟ گفت مادر رفتم عمو اجازه نداد برم میدان .. گفت صبر کن یه کاری می کنم الان دیگه نتونه عمو نه بیاره .. دیدن از تو یه بقچه ای یه نامه ای رو درآورد گفت اینو بابات داده گفته یه روزی کربلا قاسمم خواست بره این نامه رو بده دست برادرم ابی عبدالله ..

 

همچین که نامه رو گرفت خوشحال اومد خدمت عموجان .. (عزیز دلم قربونت برم، تو یادگار برادر منی ، تو عزیز منی، تو بمون با این زن و بچه برگرد مدینه ) گفت عموجان این نامۀ بابامه .. تا اسم باباشُ آورد ابی عبدالله زد زیر گریه .. نامه رو باز کرد دید دست خط داداش حسنِ .. هی نامه رو ، رو چشمش می کشید میگفت حسن جان کجایی ببینی حسینتُ غریب گیر آوردن ..

 

تو نامه نوشته حسین جان من نیستم کربلا ، اما قاسمم عوض من میدان بره .. ابی عبدالله راضی شد فرمود عزیزمُ آماده کنید . اومد بره سید جعفر شوشتری رحمه الله علیه میگه انقدر ابی عبدالله عاشقِ قاسم بود ، همدیگرو بغل گرفتن انقدر گریه کردن تا دیدن ابی عبدالله غش کرد .. حالا قاسم رفت وسط میدان .. عمه زینب داره براش دعا می کنه ، زنهای خیمه همه دارن براش دعا می کنن .. ابی عبدالله هی میگه ان شالله داغتُ نبینم .. نگاه کن ببین چقدر قشنگ شمشیر می زنه .. مثل داداش حسنم تو دل دشمن می زنه .. اما این خوشحالی زیاد طول نکشید .. یه وقت یه صدایی به گوش ارباب رسید ، یه ناله ای بلند شد عمو! عمو بیا قاسمتُ کشتن .. (راحت تر روضه بگم؟) عمو استخونایِ بدنم ..

 

پسری که پاهاش به رکاب اسب نمی رسید ، شیخ جعفر میگه تا ابی عبدالله اومد بالا سرش دید بچه بدنش زیرِ سم اسبا .. قاسمُ بغل گرفت .. اومد بیاد سمت خیمه ها ، یه وقت دیدن پاهایِ قاسم رو زمین کشیده میشه .. شیخ جعفر میگه دو تا دلیل داره ، یا انقدر مصیبت سنگین بوده ابی عبدالله قاسمُ خمیده آورد .. یا انقدر بدن قاسم زیر سم اسبان … ای حسین …

متن روضه شب ششم محرم حضرت قاسم (فوق العاده زیبا) + صوت

متن کامل روضه حاج محمدرضا طاهری شب 6 محرم

فک نکنی سیزده ساله بوده و حالا رفته میدان و تا رفتش تو میدان زخم خورد و رو زمین افتاد. نه!

تاریخ نوشته به تنهایی سی پنج نفرُ به درک واصل کرد که چهارتاشون از شجاعترینِ سپاه شام بود . ازرق شامی تا نگاش کرد گفت این بچه ست. لذا یکی از بچه هامو میفرستم کارشو تموم می کنه. چهارتا از بچه هاشُ فرستاد هر کدوم از شجاع ترین سپاه بودن. قاسم بن الحسن با رزمِ حیدری همه رو به درک واصل کرد. خودش وارد میدان شد ، خود این نانجیبم به درک واصل کرد. دیدن حریفش نیستن ، پسر امام حسنِ .. دوره ش کردن .. شروع کردن سنگ انداختن .. سپری که نداره .. جوشنی نداره .. یه وقت ابی عبدالله دید صدایِ قاسم بلند شد عمو به فریادم برس ..

 

یه لحظه ای ابی عبدالله رسید نوشتن مثل مرغِ بسمل قاسم رو زمین .. هی داره پاهاشُ رو زمین می کشه .. داره جون میده جلو عمو .. گفت خیلی برا عمو سخته صداش بزنی نتونه کاری برات بکنه ..*

 

خیلی سخته ..

که آتیش به قلب بابا می زنی

خیلی سخته ..

ببینم داری دست و پا می زنی

خیلی سخته ..

که اینجور عموتُ صدا می زنی

 

ای ماهِ رنگِ هاله ، صبرم دیگه محاله

از نعل اسبا روی ، جسمت جای هلاله

 

مثل اکبر اگر چه ، از جسمت کم نمی شه

اما از خاک تنتُ ، هیچ جوری کم نمی شه

 

عمو حسین .. عموجان …

 

طوفانِ داغت بال و پر بر هم بریزد

آرامشِ مژگانِ تر بر هم بریزد

 

بوسه نمی خواهم من از خیرش گذشتم

می ترسم آخر بی خبر بر هم بریزد

 

آیینۀ من کی دلش آمد که اینطور

زیباییت را با تبر بر هم بریزد ؟

 

از سنگ و نعل اسب تنها بر می آید

شکل تو را از هر نظر بر هم بریزد

 

دور و برم وقت مرتب کردنت آه

دیدم تن تو بیشتر بر هم بریزد

 

بس کن نکش پا بر زمین نگذار وقتی

آمد به دیدارت پدر بر هم بریزد

 

فکرِ پریشانیِ مادر را نکردی

بیند به این وضعت اگر ، در هم بریزد

 

بی دردسر با من بیا تا خیمه ، باشد؟

نگذار عمویت این قدر بر هم بریزد ..

 

*میدونی چرا حسین انقدر به هم ریخت .. آخه وقتی می خواست بره میدان قاسم، پاش به رکابِ اسبم نمی رسید .. حالا روایت نوشته ابی عبدالله سینه قاسمُ به سینۀ خودش چسبانیده داره میارتش پاهایِ قاسم داره رو زمین … گفت چقدر زود هم قد عمو عباست شدی؟*

 

در هر قدم از دیدن این قد کشیدن

این پیرمرد خون جگر بر هم بریزد

 

با خنده لشکر گفت که کارش تمام است

از او فقط مانده کمر بر هم بریزد

 

*بدن قاسمُ آورد تو خیمۀ دارالحرب کنارِ بدنِ علی اکبر گذاشت .. این بابایِ شهید ، خودش مابینِ این دو بدن نشست .. یه نگاه به اکبر می کنه .. یه نگاه به قاسم .. صدا زد عزیزایِ دلم ، دیگه دعا کنید منم زود بیام پیشتون ..*

 

یا امام حسن .. اینا به هزار امید اومدن ، شبِ یتیم شماست آقاجان .. اما خیلیا گفتن امشب شبِ کریمه .. شب ابن الکریمِ .. بریم در خونه کریم نمیذاره دست خالی برگردیم.

خدا به آبرویِ امام حسن علیه اسلام امشب احدی را ناامید و دست خالی برنگردان.

الهی آمین ..

متن روضه شب ششم محرم حضرت قاسم (فوق العاده زیبا) + صوت

متن زوضه شب ششم محرم سید رضا نریمانی

همون قنوتایی که یه دستی میگرفت برا من و تو دعا میکرد .. الجار ثم الدار .. اول همسایه ها بعد خودمون .. بچه ها رو جمع کرد آهای بچه هایِ فاطمه بیایید مادر میخاد برا خودش دعا کنه ، بچه ها همه جمع شدن .. چند روزه مادر در بستر بیماریِ (چی شده این حرفها رو داری میزنی؟) حسنین وضو گرفتن آماده شدن ، مادر میخاد برا خودش دعا کنه ..

 

نشستن دور تا دور مادر، امام حسن زیر بغل های مادرو میگیره ..دستشُ مادر آروم آروم بالا آورد حتما باید کمک حسن باشه .. (چرا؟) آخه این دست تو کوچه ها شکسته است ..بگذریم بریم کربلا ببینیم چه خبره؟

تو که این گونه روی خاک زِ هم وا شده

*آخه شب عاشورا عرضه داشت عموجان ، شهادت هم قسمت من میشه؟ گفت پسرم؛ اصلا ببینم در ذهن تو شهادت چه جوریه؟ سریع جواب داد اهلی من العسل .. شیرین تر از عسلِ .. خیلی مشتاق شهادتِ .. فلذا روز عاشورا که شد اومد پیش عمو ؛ عمو جان بهم اجازه میدی برم میدان؟ گفت عزیزِ برادرم اگه میشه برگرد خیمه ها .. تو سنت کمه.

 

این قدر ناراحت شد عمو جازه نداده برگشت خیمه پیش مادرش .. مادرجان عمو بهم اجازه نمیده .. یک لبخندی مادرش زد ، نگران نباش قاسمم چرا مادر؟ رفت از گوشۀ خیمه بغچه ای رو آورد ، در بغچه رو باز کرد ، یه نامه از تو بغچه درآورد ، قاسمم بگیر ببر پیش عمو ..

 

چیه؟ این نامه پدرتِ .. مخصوص برا تو نوشته .. نامه رو گرفت خوشحال اومد پیش حسین .. عموجان اذن بابامُ آوردم .. تا نامه رو ابی عبدالله دید اول گذاشت روی چشمش .. یکمی نامه رو بو کرد حسن جان خیلی جات خالیِ .. کجایی ببینی منو غریب تو این صحرا گیر آوردن .. حسن جان کجایی بیایی ببینی ما رو با این زن و بچه ها دوره کردن .. (خیلی حرف دارما هی دارم رد میشم ازش) تا نامه رو خوند صدا زد قاسمم باشه اذن باباته امام منه حرفی نمیتونم روی حرف حسن بزنم .. برو ..

 

بعضی ها یه جوری گریه میکنن اصلاً انگار شب اولشونِ .. باید یتیم نوازی کنیم امشب .. چی میخای بگی که آنقد معطلمون میکنی؟! آنقدر تو خیمه ها گشتن قد و قوارۀ قاسم زره پیدا نمیشه. ای خدا چکار کنیم .. زنها دورش کردن سرمه تو چشمش میکشن .. صورتشُ ابی عبدالله عمامه رو برداشت یه تیکه رو به صورت قاسم بست بنی هاشمیِ زیبا رخِ .. بره تو دل لشکر چشمش میزنن .. یه تیکه هم کفن کرد گردن قاسم راه افتاد سمت میدان شروع کرد رجز بخونه من پسر شیر جملم من پسر حسنم .. یهو پیر مردایی که میشناختن،زهر خورده بودن از جنگِ جمل گفتن داغشُ به دل مادرش میزاریم .. کاری باهاش میکنیم دیگه نتونن برگردونن به سمت خیمه ..

 

اول دوره اش کردن سنگ میزدن .. بدنشُ مثل گل پر پر کردن .. نامردا سوار بر مرکب شدن .. شیخ جعفر شوشتری میگه وقتی ابی عبدالله میخاست بفرستش میدون پاهاش به رکاب نمیرسید اما وقتی میخاست برگردوندش سمت خیمه .. شیخ جعفر میگه دو علت داره ، یا حسین خمیده بود که پایِ قاسم رو زمین کشیده میشد … یا قد قاسم زیر نعل اسب ها رشید شده بود*

 

تو که این گونه رویِ خاک زهم واشده

ای وای بر من که دچار غم عظما شده ای

 

دیشب از طعم خوش مرگ و عسل میگفتی

ظهر امروز در این معرکه معنا شده ای

 

بی زره رفتی و از هر طرفی سنگ زدن

که چنین سرخ ترین لاله صحرا شده ای

 

هر کسی از تن صدپارۀ تو سهمی برد

در کریمی خودم وارث بابا شده ای

 

سم مرکب همه جایِ بدنت را له کرد

بی سبب نیست اگر در همه شن ها شده ای

 

استخوانِ قفسِ سینه ی تو خرد شده

تازه حالا نوه حضرت زهرا شده ..

 

یه روز بارونِ تیر

یه روز بارونِ سنگ

یه روزی تو صلح و یه روز تو دل جنگ

 

اون از نعش بابات این از پیکر تو

بمیرم برای دل مادر تو ..

 

گمت کردم آخر ، توی گرد و خاکا

ندیدم چطور شد که افتادی از پا ..

 

خون تو بیابون چه ردی کشیده

تنت زیر پاشون چه قدی کشیده

 

ریخته تو کل صحرا خونت

له شد تو سینه استخوانت

از درد آتیش گرفته جونت

 

میخاستم بگیرن تقاص جمل رو

که اینجوری ریختن به کامت عسل رو

 

اینها از بابتُ بابام کینه دارن

تلافیشُ میخان سر ما در آرن

دوتامون رو تشنه .. دوتامون رو خسته..

تن تو لگد مال سر من شکسته

 

اینها سینه هاشون پر از بغض و کینه است

شروعش هم از کوچه هایِ مدینه است

 

جسمت ، افتاده زیر پاشون

ریختن ، رو پیکرت عموجون

با این ، خنده ات منو نسوزون

متن روضه شب ششم محرم حضرت قاسم (فوق العاده زیبا) + صوت

 متن روضه حضرت قاسم حاج میثم مطیعی

*اجازه میگیرم ازش ، ما که مدینه نمیتونیم بیاییم برات گریه کنیم .. هر وقت دلمون تنگ میشه برات ، هر جور شده میریم کربلا سر به ضریحِ بچه هات میذاریم .. اگه نشه ، میریم سیدالکریم عبدالعظیم حسنی .. میگیم هم مدینه رفتیم هم کربلا ! .. دوستت دارم ، مادرت میدونه ، بهت مدیونم ..*

 

به هرجا مادری از شوق ، دستِ طفل خود گیرد

اما در این کوچه ، گرفته طفل دست مادر خود را

 

*بریم در خونه ی آقازاده اش!

شهید رسول خلیلی شهید مدافع حرم، یه مربی داره اونم رزمنده س ، سوریه میجنگه. میگه مربیش بودم ، سیزده ساله بود ، پایگاه بسیج اومد ثبت نام کرد. یه دوره ی کوتاه نظامی رفتیم ، خیلی با من حرف میزد ، خیلی درد دل میکرد ، یک شب منو صدا کرد گفت یه کاری دارم با شما ، یک حرفی میخوام بزنم ، یه وقت به پدر و مادرم نگی! گفت ببین من خیلی دوست دارم شهید بشم میشه برام دعا کنی؟ میگه چشماش پرِآب شد ، خجالت کشیدم! رفتم پشتِ این چادرها ، های های گریه کردم .. گفتم ببین با این سن و سال چجور از منِ بیچاره سبقت گرفته !! .. امشب شبِ سختیِ ، برای امام زمان دعا کنید ، امشب آثار شکستگی در چهره حسین بن علی نمایان میشه .. آخ بمیرم، یه سیزده ساله ای رو هم میشناسم که شبِ عاشورا وقتی عمویِ عزیزش به همه وعده ی شهدات داد ، دید داره عقب میمونه به همه گفت شهید میشید ، رفت پیش عمو، گفت عمو منم شهید میشم یا نه؟

 

ای برادرزاده! كیف الموت عندك ؟ مرگ در ذائقه ی تو چگونه است؟! صدا زد: اَحْلیٰ مِنَ العَسَل .. عمو از عسل شیرین تره!*

 

طعم شهادت از عسل شیرین تره

شبا شهادت نامه مون زیرِ سره

 

*آدم اگه معلمش ، اگه مربیش امام حسین باشه جز این انتظاری نیست! ما هم از بچگی تو هیئتِ تو بزرگ شدیم ، ما هم هرجوری شده خودمون رو به تو وصل کردیم.

 

این بچه ی سیزده ساله مشتاقِ شهادتِ .. عصر عاشورا شد ، دیگه آروم آروم تنهایی شروع شد ، دیگه خیمه هاش خیلی خلوت بود . فقط زن و بچه هاش مونده بودن ، برادرش موند ..

آمد مقابل عمو ایستاد ، اجازه خواست. گفت: اجازه نمیدهم! برگرد .. (عمو دیشب خودت وعده دادی!! عمو نذار من خجالت بکشم؛ من جلو بابام خجالت میکشم! عمو من اگه شهید نشم میمیرم!) یه کاری کرد، فَلَم یَزَلِ الغُلام یُقَبُِلُ یَدَیه و رِجلَیه .. شروع کرد دستایِ امام حسینُ بوسیدن، دید فایده نداره! افتاد به پاهایِ عمو! اون لحظه امام حسین چه حسی داشت؟! چجور به یادگارِ برادرش خیره شده بود؟*

عمو بذار برم میدون ، عمو من طاقت غارت خیمه ها رو ندارم ، من طاقت سیلی ندارم ، من غیرتی ام ، من حسنی ام*

 

اومده و میگه با حالِ پریشون

اجازه بده که برم عمو جون

دعا کنید سینه زنا ، واسش زره پیدا بشه

نکنه که ارباب تون شرمنده ی زهرا بشه

ای وای بمیرم برای یتیمِ حسنم ای وای ..

*

برات بمیرم، زره اندازت پیدا نشد ؟!.. قاسم اجازه شو گرفت. اینجا را راوی لشکر دشمن روایت کرده؛ فقط آمد سمت لشکر، اشکاش رو گونه هاش روان بود*

 

نگاش بکنید چه غیرتیِ

تو دستای من امانتیِ

دعا کنید سینه زنا ، باز تا حرم قاسم بیاد

دعا کنید طوریش نشه ، سالم بره سالم بیاد

ای وای بمیرم برای یتیمِ حسنم ای وای ..

*

آمد مقابل لشکر ایستاد، کَرّ و فَرّی کرد .. شروع کرد رجز خوندن، إن تُنکِرونی فأنا فَرعُ الحسنِ ! اگه منو نمیشناسید بدونید من از ریشه ی حسن بن علی ام!*

 

آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی

کربلا بیتُ الحسن شد با صدایی که زدی

خواهرم را بیشتر از هرکسی خوشحال کرد

بانگِ إنّی قاسمِ بن المجتبایی که زدی

 

*إن تُنکِرونی فأنا فَرعُ الحسنِ!

سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی و المؤتَمَن

ولی بیت بعدُ روضه خوانی کرد :

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن ..

اینجا قاسم گفت : هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن! اینجا هنوز عمو زنده بود ، گفت عمویِ من مثل اسیر دست شما گرفتاره ! اما دو ساعت نگذشت ، وقتی عمه اش آمد کنار قتلگاه ؛ عمه جانش هم گفت هذَا حُسَیْنٌ مُرَمَّلٌ بالدِّماءَ .. بمیرم برات ، آخرش کُشتین ش ، غریب کُشتین ش ، تشنه کشتین ش!

همچین که شروع کرد به رجز خواندن ، هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن ، بَینَ أناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المُزَن .. یه نامردی یه نگاهی کرد؛ به بغل دستیش گفت داغشُ به دل عموش میذارم ..

از اینجا به بعد دو سه جمله ناحیه مقدسه میخوانم ، فرمود:

السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الْمَضْرُوبِ علی هَامَتِهُ (چنان به سرش زدند مثل جدّ غریبش امیرالمومنین).. یک جمله ای داره من نمی فهمم !! فرمود: الْمَسْلُوبِ لَأْمَتُهُ .. همان شهیدی که زره اش را به غارت بردند .. اگر زره اندازه اش نبوده ، پس مثل عمویِ غریبش پیراهنشُ به غارت بردند …عمو را صدا زد “چی صدا زد؟”

 

چی داره میگه ؟ نمیرسه صداش

خدا کاری کن ، به خاطرِ باباش

دعا کنید با پیکرِ یارِ وفا دارم بیام

چیزی اگه مونده ازش میرم که بردارم بیام

ای وای بمیرم برای یتیمِ حسنم ، ای وای

 

*مقتل نوشته: مثل باز شکاری رسید بالای سر قاسم ، میگه وقتی آقا رسید بالای سرش ، دید این نوجوان داره جون میده .. هی این پاهارو زمین میکشه .. جان به گلوگاهش رسیده .. عمو بالا سرشه ، ولی خدا بالا سرش ایستاده ..صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله ..وقتی خنجر به گلوی مبارکش گذاشت ، وقتی خون فواره زد ، پا به زمین می کشید .. خاک هایِ کربلا رو با پا جابجا میکرد .. اینجا بود یه وقت آسمان تیره و تار شد .. مادرش زهرا بالای سرش ناله میزد ، منادی از آسمان صدا میزد ، ألا یا أهلَ العالم قُتِلَ الحسین بکربلا عَطشانا .. اون لحظه که دخترهاش از خیمه ها بیرون دویدند ، خواهرش کجا بود؟*

از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین دستُ پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین

*قاسم وقتی به زمین افتاد ، جذر و مد دریا شد ، اسب ها رفتند و آمدند ، این بدن زیر سُمّ اسب ها بود. اما من این حرفُ قبول ندارم ، هر مقتلی رو ببینی اون کسی که زیر دست و پای اسب به درک واصل شد ، قاتلِ قاسم بن الحسن بود ، زیر سُمّ اسب ها له شد اما عمویِ نازنینش وقتی زیر سُمّ اسب ها افتاد ، تمام استخوانهای سینه ی مبارکش نرم شد .. له شد .. زینب فقط ناله میزد ، نعل تازه به اسب هاشون زدن .. حجت خدا زیر سُمّ اسب ها به زمین دوخته شد …

چونان با نعلِ تازه تاختند آن ناجوانمردان که گشته استخوان باخاکِ این صحرا عجین درخون

حسین  حسین ، وای …

ماهِ عالمیان ، زینبَت پناه ندارد

به جز تو ای شَه خوبان پناهگاه ندارد

 

متن روضه شب ششم محرم حضرت قاسم (فوق العاده زیبا) + صوت

روضه شب ششم محرم حاج حسین سازور

*شبِ ششم محرم ، شب قاسم بن الحسن ، خوش به حال اونایی که تا امشب اشک شون زیاد شده ، عشقشون زیاد شده ، تشنگی شون زیاد شده ، چشم به هم بگذاری شبِ عاشورا و شبِ شام غریبانِ .. میگن برو سال دیگه ، کیا زنده باشن برات گریه کنند .. انقدر دهه هایِ عاشورا بیاد ما زیر خاک باشیم و دیگران برات گریه کنند .. انقدر من حسرتِ گریه ببرم ، (خیلی رفقا مهمه به امام حسین قسم من حقُ میخوام بهتون ادا کنم که میگم ، حبیب با اینکه دو بار برا حسین کشته شده خوابشُ دیدن ، آرزویِ دیگه ای داری حبیب ؟ آره ؛ آرزو دارم خدا منو برگردونه به عالم ، من فقط برا حسین گریه کنم ..*

 

خنده کنان میرود روزِ جزا در بهشت

آنکه به دنیا کند گریه برای حسین

 

اَلسَلامُ عَلَیکَ یا اَبامُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بنَ عَلِیٍ،اَلسَلامُ عَلَیکَ یا ابنُ الکریم اِبنُ الحَسن یا قاسِم ابن الحَسن

 

گوشۀ خیمه شور و حالی داشت

دیده اش اشک لا یزالی داشت

دائما از خودش سوالی داشت

دیشب او  مژده ی وصالی داشت

پس چرا راهِ رفتنم سد شد

التماسِ پریدنم رد شد ..

من که از عاشقانِ او هستم

دست پروردۀ عمو هستم

حال که غرقِ آرزو هستم

تشنۀ جنگ با عدو هستم

کاش میشد مرا خطاب کند

رویِ جانبازی ام حساب کند

کنج بستر که جایِ ماندن نیست

میزنم پر که جایِ ماندن نیست

خیمه دیگر که جای ماندن نیست

بعد اکبر که جای ماندن نیست

گر بمانم زِغصه می میرم

آخر اذن جهاد میگیرم

دست خطی اگر که رو بشود

از برادر که گفتگو بشود

ذکرِ مادر که پیش او بشود

زیر و رو سینۀ عمو بشود

آه .. انگار پَر درآوردم

من هم از عشق سر درآوردم

وقت وقت فدا شدن شده است

نوبتِ جنگ تن به تن شده اشت

وقت رزم یلِ حسن شده است

دشمن انگشت بر دهن شده است

جایِ جوشن به تن کفن دارد

ارث بسیار از حسن دارد

گفته بابا به من که قاسم جان

گرچه من نیستم ولی تو بمان

پیشِ پای عمو برو میدان

جانِ خود کن برای او قربان

سینه ات را سپر برایش کن

هرچه را داشتی فدایش کن

گفت اگر نیزه خورد پهلویت

زیر سم ها شکست اَبرویت

یا اگر خون گرفت گیسویت

جان که دیگر نداشت زانویت

زیرلب روضۀ مدینه بخوان

روضه ای از شکسته سینه بخوان

آه عمو وقت خواهش آمده است

تیغ و نیزه به بارش آمده است

لحظه های نوازش آمده است

قامتم را ببین کش آمده است

مست اهلی من العسل هستم

تشنه ی جرعه ای بغل هستم

ناله اش در هواره ها گم شد

بین گرد و غبارها گم شد

وسط نیزه دار ها گم شد

زیر سم سوارها گم شد

مقتلش روضۀ مگو شده است

قدش اندازۀ عمو شده است

*روضه بخوانم براتون .. شبِ ششم ماه محرمِ .. دوتایی همدیگر و بغل کردند ، انقدر این عمو و عموزاده گریه کردند .. بی حال رو زمین افتادند ، ساعتی نگذشت فرمود برو داغتُ به دلم میزارن ..

اومد تو خیمه مقابل مادرش نشست ، هی پا به زمین میکوبه ، میگه مادر دیر میشه عمو منو ردم کرده .. (بچه ها سند عاقبت بخیری تون دستِ مادرتونِ ..) گفت قاسمم حاجت روات میکنم ، یه نامه ای رو درآورد ، ببر خدمت عمو ، کارت تمومه ..

دوان دوان اومد افتاد رو پایِ حسین .. پایِ عمو رو میبوسه ، عمو جان برات سند آوردم .. کاغذُ باز کرد چشمش افتاد به خطِ امام حسن علیه السلام :

بسم الله الرحمن الرحیم

مِنَ الحَسن ابن علی .. خط امام حسنُ بوسید .. بعد فرمود ببینید زره ای اندازه این بچه پیدا میکنید ؟.. زره پیدا نکردند ، حضرت یه صندوقی کنارش بود ، صندوقُ باز کرد عمامۀ امام حسنُ درآورد .. عمامه را از وسط نیم کرد یه نیمی رو به سر قاسم پیچید یه نیمی رو هم به صورتش پیچید .. گفت این بچه قرص قمرِ ، میترسم چشمش بزنن .. فرمود عزیز دلم خیلی حواستُ جمع کن .. اینا گرگ های خون خوارن ..

عمو جان خیالت راحت .. درسمُ پس میدم ، عباس رزم یادم داده .. علی اکبر استادم بوده ، بالاتر از اینا خونِ فاتحِ جمل تو رگهایِ منه … امروز کاری کنم همۀ کربلا پر از نام حسن بشه ..

حسین کمکش کرد ، سوار اسب شد  همۀ شهدا خودشون سوار میشدن ابی عبدالله زیر بغلشُ گرفت قاسم سوار اسب شد ، راوی میگه دیدم پاهاش به رکاب نمیرسید .. یه نگاه کرد حضرت فرمود برید تو خیمه به مادرش بگید موهاشُ پریشون کنه .. همۀ ایمان در برابر همۀ کفر قرار گرفته ، بچه هایِ ازرق شامیِ خبیثُ یکی یکی به درک فرستاد .. خود نحثشم همینطور ، چنان به فرق نحثش شمشیر زد که به خودش اومد دید رو زمین افتاده …

لشگر دیدن عجب .. فکرشُ نمیکردن همۀ لشگر حسین مگه چند نفر بودند شروع کردند تکبیر گفتن .. عمر سعد دستور داد بابایِ اینو من میشناسم ؛ اینا اینطوری از پا نمی افتن .. اینو دورش بزنید ، سوارها دورش زدن .. اول از دور سنگ بارانش کردند .. نمیدونم نی هایِ آتش زده انداختند سمتش قاسم ؟.. رو اسب داره خودشُ نگه میداره یا الله .. یه نیزه از یه طرف وارد شد از یه طرف خارج شد پسر امام حسن رو خاک …

فامیل های اون نانجیب ها و کشته شده ها ، اومدن ریختن بالا سرش .. یه نفر نشست رو سینه ش .. کاکُلِ قاسمُ گرفت .. صداش بلند شد عمو جان حسین .. مثه باز شکاری اومد … کارد گذاشته بود (یه لحظه دیر رسیده بود) سرِ قاسمُ جدا شده بود دست قاتلُ پرت کرد .. فامیل هاش خبر دار شدند حسین باهاشون مشغول جنگ شد .. آه ؛ این بدنم رو خاک افتاده هی  اسب ها از روش رد میشدن .. چکمه ها رو سینه اش می اومدن .. صدا زد عمو جان استخوان هایِ سینه ام شکست .. ای حسین

اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند
ارسال دیدگاه