بیوگرافی محمدعلی بهمنی شاعر + علت فوت

محمدعلی بهمنی یکی از شاعران و غزل سرایان خوشنام کشور که شاگرد فریدون مشیری هم بود درگذشت، بیوگرافی محمدعلی بهمنی را به همراه سوابق و اشعار وی را در ادامه مشاهده می کنید

بیوگرافی محمدعلی بهمنی شاعر + علت فوت

 

بیوگرافی محمدعلی بهمنی

محمدعلی بهمنی شاعر و غزل سرای دزفولی که فروردین سال 1321 متولد شد. فریدون مشیری وقتی که بهمنی نوجوان 10 ساله ای بود توانایی شعرگویی را در وی پیدا کرد و این تشویق و حمایت باعث شد که محمد علی بهمنی در سن 10 سالگی اولین شعرش در مجله «روشن فکر» در سال 1331 چاپ شود، وی اولین شعرش را برای مادرش خوانده بود.

علت فوت محمدعلی بهمنی

متاسفانه محمدعلی بهمنی در خرداد ۱۴۰۳ در اثر سکته مغزی در بیمارستان بستری و بدلیل وخامت حالش و پیامدهای سکته قدرت تکلم خود را از دست داده بود اما با کمک پزشکان قدرت تکلم وی بازگشت. اما مجددا این شاعر غزل سرا 31 مرداد دچار خونریزی مغزی شد و متاسفانه در شامگاه 9 شهریور 1403 رخت از این دنیا بست

سوابق محمد علی بهمنی شاعر غزل سرا

او در سال 1345 به رادیو پیوست و با همکاری شبکه استانی خلیج فارس برنامه ای به نام صفحه شعر را گویندگی می کرد.وی از سال 1352 به بندرعباس عزیمت کرد و پس از انقلاب به تهران رفت اما خیلی در تهران ماندگار نشد و مجددا در سال 1363 به بندرعباس بازگشت

بهمنی با خوانندگان زیادی بعنوان ترانه سرا همکاری داشته که از معروفترین آنها می توان به ناصر عبدالهی خواننده بندرعباسی اشاره کرد

یهمنی درباره سبک شعرهای خود اینگونه می گوید: «جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی است در آینه تلفیق این چهره تماشایی است.»

 

گزیده ای از اشعار و غزل های معروف محمد علی بهمنی

از خانه بیرون می زنم اما كجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در كوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب
می دانم اری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت ؛ چرا امشب ؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها … سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ایكاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشكن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام كوچه ها را ؛ یك نفس هم نیست
شاید كه بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم ؛ تو كه می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم ؛ بی تو ؛ تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سركنم بی ماجرا امشب

اینجا برای از تو نوشتن هوا كم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا كم است
اكسیر من نهاینكه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این كیمیا كم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا كه از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای كاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین كه منم بردبار نیست

اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند

ارسال دیدگاه