کرامات و معجزات حضرت رقیه (س)

تاريخ : 19 اسفند

حضرت رقیه (س) یکی از کوچکترین شهدای کربلا بود. ایشان دختر کوچک امام حسین (ع) بودند. حضرت رقیه (س) معجزات و کرامات بسیار زیادی دارند. گهر در این بخش کرامات و معجزات حضرت رقیه (س) را شرح می دهد.

کرامات و معجزات حضرت رقیه (س), پورتال خبری فرهنگی گهر

کرامات و معجزات حضرت رقیه (س)

۱- زن فرانسوي دركنار بارگاه ملکوتی حضرت رقيه (سلام الله عليها )

جناب حجه الاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ محمد مهدی تاج لنگرودی ( واعظ ) صاحب تاليفات كثيره، دركتاب توسلات يا راه اميدواران صفحه ۱۶۱، چاپ پنجم چنين می نويسد:

يكي از دوستانم كه خود اهل منبر بوده و در فن و خطابه و گويند گی از مشاهير است،و مكرر براي زيارت قبر حضرت رقيه بنت الحسين( سلام الله عليها ) به شام رفته است، روي منبر نقل می ‌كرد:

درحرم حضرت رقيه (سلام الله عليها ) زن فرانسوي را ديدند كه دو قاليچه گران قيمت به عنوان هديه به آستانه مقدسه آورده است

مردم كه می دانستند او فرانسوی و مسيحی است از ديدن اين عمل درتعجب شدند و با خود گفتند كه چه چيز باعث شده كه يك زن نا مسلمان به اين جا آمده وهديه قيمتی آورده است

چنين موقعي است كه حس كنجكاوی در افراد تحريك می ‌شود.

روی همين اصل از او علت اين امر را پرسيدند و او در جواب گفت :

همان گونه كه می ‌دانيد من مسلمان نيستم، ولی وقتی كه از فرانسه به عنوان ماموريت به اين جا آمده بودم در منزلی كه مجاور اين آستانه بود مسكن كردم.

اول شبی كه می ‌خواستم استراحت كنم صدای گريه شنيدم .

چون آن صداها ادامه داشت وقطع نمی ‌شد، پرسيدم اين گريه وصدا از كجاست ؟ در جواب گفتند :

اين گريه‌ها از جوار قبر يك دختری است كه در اين نزديكی مدفون شده است .

من خيال می ‌كردم كه آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است

كه  پدرو مادر وساير بازماندگان وی نوحه سرايی مي ‌كنند .

ولي به من گفتند الان متجاوز از هزار سال است كه از مرگ  و دفن او می ‌گذرد.

برشگفتی من افزوده شد و با خود گفتم كه چرا مردم بعد از صدها سال اين گونه ارادت به خرج می ‌دهند ؟

بعد معلوم شد اين دختر با دختران عادی فرق دارد، او دختر امام حسين( سلام الله عليها ) است …

كه پدرش را مخالفين ودشمنان كشته‌ اند وفرزندانش را به اين جا كه پايتخت يزيد بوده به اسيری آورده‌اند و اين دختر درهمين جا از فراق پدر جان سپرده ومدفون گشته است .

بعد از اين ماجرا روزی به اين جا آمدم. مردم زهر سو عاشقانه می ‌آيند ونذر می كنند و هديه می ‌آورند ومتوسل ميشوند.

محبت او چنان دردلم جا كرد كه علاقه زيادی به وی پيدا كردم.

پس از مدتی به عنوان زايمان مرا به بيمارستان و زايشگاه بردند.

پس از معاينه به من گفتند كودك شماغير طبيعی به دنيا می آيد و ما ناچاراز عمل جراحی هستيم.

همين كه نام عمل جراحی را شنيدم ، دانستم كه دردهان مرگ قرارگرفته‌ ام . خدايا چه كنم،‌ خدايا ناراحتم ، گرفتارم چه كنم،‌ چاره چيست ؟

وانديشيدم كه، چاره‌ای بجز توسل ندارم،‌و بايد متوسل شوم …..

به ناچار دستم را به سوی اين دختر دراز كرده و گفتم، خدايا،‌ به حق اين دختري كه دراسارت كتك و تازيانه خورده است وبه حق پدرش،

كه امام برحق ونماينده رسولت بوده است و او را ازطريق ظلم کشته ‌اند قسم می ‌دهم

مرا از اين ورطه هلاكت نجات بده …

آنگاه خود اين دختر رامخاطب قرارداده و گفتم، اگر من از اين ورطه هلاكت نجات يابم  ۲ قاليچه قيمتي به آستانه‌ات هديه می ‌كنم.

خدا شاهد است پس از نذر كردن ومتوسل شدن،‌طولی نكشيد برخلاف انتظار اطبا ومتصديان زايمان،‌ ناگهان فرزند به طور طبيعی متولد شد واز هلاكت نجات يافتم .

اينكه نيز به عهد ونذرم وفا كرده وقاليچه‌ها راتقديم می ‌كنم.

۲ – بگو بسم الله الرحمن الرحيم …

جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاي سيد عسكر حيدري،‌ از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه شام چنين نقل كردند: روزي زني مسيحي دختر فلجي را از لبنان به سوريه مي‌آورد.

زيرا دكترهای لبنان او را جواب كرده بودند .

زن با دختر مريضش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه (سلام الله عليها ) منزل می گيرد، تا درآنجا براي معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند،‌ تا اينكه روز عاشورا فرا می ‌رسد و او می ‌بيند

مردم دسته دسته به طرف محلي كه حرم مطهر حضرت رقيه( سلام الله عليها ) آنجاست می ‌روند.

از مردم شام می پرسد اينجا چه خبر است ؟

می ‌گويند اينجا حرم دختر امام حسين ( سلام الله عليها ) است .

او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را مي‌بندد،

و به حرم حضرت رقيه سلام الله عليها روانه مي‌شود و گريه می كند،‌به حدي كه غش می ‌كند و بيهوش می ‌افتد …

درآن حال كسي به او مي‌گويد بلند شو برو منزل …

حركت می ‌كند و می ‌رود درب منزل را می ‌زند، می ‌بيند دخترش دارد بازی می كند!

وقتي مادر جويای وضع دخترش می ‌شود و احوال او را می ‌پرسد،‌

دختر درجواب مادر مي‌گويد وقتي شما رفتيد دختري به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت : بلند شو تا با هم بازی كنيم .

آن دختر به من گفت، بگو :

(( بسم الله الرحمن الرحيم ))

تا بتواني بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است…

او داشت با من صحبت می ‌كرد كه شما درب را زديد،‌

گفت : مادرت آمد .

سرانجام مادر مسيحی با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين (سلام الله عليها ) مسلمان شد …

۳ – بگو نامش را حسين بگذارد …

طی نامه‌ ای درتاريخ دوم جمادی الثانی ۱۴۱۸ هجری قمری

دو كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسين( سلام الله عليها ) ارسال نموده و مرقوم داشته ‌اند:

روزی وارد حرم حضرت رقيه سلام  الله عليها شدم،‌

ديدم جمعی مقابل ضريح مقدس مشغول زيارت خواندن وعزاداری می باشند ومداحی با اخلاص به نام حاج نيكويی مشغول روضه خوانی است از او شنيدم كه می ‌گفت:

خانه‌های اطراف حرم رابرای توسعه حرم مطهر خريداری می ‌نمودند.

يكي از مالكين كه يهودی يا نصرانی بود، به هيچ وجه حاضر نبود خانه خود رابرای توسعه حرم بفروشد.

خريداران حاضر شدند كه حتی به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند ،‌ولی وی حاضر به فروش نشد .

بعد از مدتی زن صاحب خانه حامله شده ونزديك وضع حمل وی می ‌شود.

او را نزد پزشك معالج می برند،‌بعد از معاينه می ‌گويد:

بچه و مادر ،‌هردو درمعرض خطر می باشند و خانم بايد زير نظر ما باشد، قبول كردند،‌تا درد زايمان شروع شد.

صاحب خانه می ‌گويد : همسرم رابه بيمارستان بردم وخودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيه( سلام الله عليها ) و به ايشان متوسل شدم و گفتم، اگر همسر و فرزندم رانجات دادی وشفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانه‌ ام را به تو تقديم می ‌كنم.

مدتی مشغول توسل بودم،‌بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روی تخت تشسته وبچه دربغلش سالم است .

همسرم گفت : كجا رفتی ؟

گفتم رفتم جايی  كاری داشتم.

گفت : نه،‌ رفتی متوسل به دختر امام حسين (سلام الله عليها ) شدی !

گفتم از كجا می دانی؟

زن جواب داد: من،‌ درهمان حال زايمان كه از شدت درد گاهی بيهوش می ‌شدم،‌ ديدم دختر بچه‌ ای وارد اطاق بيمارستان شد

و به من گفت : ناراحت مباش، ما سلامتي تو و بچه‌ ات را از خدا خواستيم، فرزند شما هم  پسر است، ‌سلام  مرا به شوهرت برسان

و بگو نامش راحسين بگذارد!

گفتم: شماكی هستيد؟ گفت : من رقيه دختر امام حسين( سلام الله عليها ) هستم.

بعد از روضه خوانی از مداح مذكور سوال كردم اين داستان را از كه نقل می ‌كنی ؟

در جواب گفت: ازخادم حرم حضرت رقيه ( سلام الله عليها ) نقل می كنم، كه خود از اهل تسنن می ‌باشد و افتخار خدمتگزاری درحرم نازدانه امام حسين ( سلام الله عليها ) را دارد

و پدرش نيز از خادمين حرم حضرت رقيه سلام الله عليها بوده است.

۴- بگو چند جمله از مصيبت دخترم (رقيه ) را بخواند

مرحوم حاج ميرزا على محدث زاده (متوفاى محرم ۱۳۶۹ هجرى قمرى )، فرزند مرحوم محدث عاليمقام حاج شيخ عباس قمى (۳۱۲) رضوان الله تعالى عليهما، از وعاظ و خطباى مشهور تهران بودند. ايشان مى فرمود:

يكسال به بيمارى و ناراحتى حنجره و گرفتگى صدا مبتلا شده بودم ، تا جايى كه منبر رفتن وسخنرانى كردن براى من ممكن نبود. مسلم ، هر مريضى در چنين موقعى به فكر معالجه مى افتد، من نيز به طبيبى متخصص و باتجربه مراجعه كردم .

پس از معاينه معلوم شد بيمارى من آن قدر شديد است كه بعضى از تارهاى صوتى از كار افتاده و فلج شده و اگر لا علاج نباشد صعب العلاج است .

طيب معالج در ضمن نسخه اى كه نوشت دستور استراحت داد و گفت كه بايد تا چند ماه از منبر رفتن خوددارى كنم و حتى با كسى حرف نزنم و اگر چيزى بخواهم و يا مطلبى را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم آنها را بنويسم ، تا در نتيجه استراحت مداوم و استعمال دارو، شايد سلامتى از دست رفته مجددا به من برگردد.

البته صبر در مقابل چنين بيمارى و حرف نزدن با مردم حتى با زن و بچه ، خيلى سخت و طاقت فرساست ، زيرا انسان بيشتر از هر چيز احتياج به گفت وشنود دارد و چطور مى شود تا چند ماه هيچ نگويم و حرفى نزنم و پيوسته در استراحت باشم ؟ آن هم معلوم نيست كه نتيجه چه باشد.

بر همه روشن است كه با پيش آمدن چنين بيمارى خطرناكى ، چه حال اضطرارى به بيمار دست مى دهد. اضطرار و ناراحتى شديد است كه آدمى را به ياد يك قدرت فوق العاده مى اندازد، اين حالت پريشانى است كه انسان اميدش از تمام چاره هاى بشرى قطع شده و به ياد مقربان درگاه الهى مى افتد تا بوسيله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده و از درياى بى پايان لطف خداوند بهره اى بگيرد.

من هم با چنين پيش آمدى ، چاره اى جز توسل به ذيل عنايت حضرت امام حسين (عليه السلام ) نداشتم . روزى بعد از نماز ظهر و عصر، حال توسل به دست آمد و خيلى اشك ريختم و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله ( عليه السلام ) را كه به وجود مقدس ايشان متوسل بودم مخاطب قرار داده گفتم : يابن رسول الله ، صبر در مقابل چنين بيمارى براى من طاقت فرساست . علاوه بر اين من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند بر ايشان منبر بروم . من از اول عمر تا به حال على الدوام منبر رفته ام و از نوكران شما اهل بيتم ، حالا چه شده كه بايد يكباره از اين پست حساس بر اثر بيمارى كنار باشم . ضمنا ماه مبارك رمضان نزديك است ، دعوتها را چه كنم ؟ آقا عنايتى بفرما تا خدا شفايم دهد.

به دنبال اين توسل ، طبق معمول كم كم خوابيدم . در عالم خواب ، خودم را در اطاق بزرگى ديدم كه نيمى از آن منور و روشن بود و قسمت ديگر آن كمى تاريك در آن قسمت كه روشن بود حضرت مولى الكونين امام حسين عليه السلام را ديدم كه نشسته است . خيلى خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلى را كه در حال بيدارى داشتم در حال رويا نيز پيدا كردم . بنا كردم عرض ‍ حاجت نمودن ، و مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام ، ولى با اين حنجره از كار افتاده چطور مى توانم منبر رفته و سخنرانى نمايم و حال آنكه دكتر منع كرده كه حتى با بچه هاى خود نيز حرفى نزنم .

چون خيلى الحاح و تضرع و زارى داشتم ، حضرت اشاره به من كرد و فرمود به آن آقا سيد كه دم درب نشسته بگو چند جمله از مصيبت دخترم (رقيه ) را بخواند و شما كمی* اشك بريزيد، ان شاء الله تعالى خوب مى شويد. من به درب اطاق نگاه كردم ديدم شوهر خواهرم آقاى حاج آقا مصطفى طباطبائى قمى كه از علما و خطبا و از ائمه جماعت تهران مى باشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم . ايشان مى خواست از ذكر مصيبت خوددارى كند، حضرت سيدالشهدا ( عليه السلام ) فرمود روضه دخترم را بخوان . ايشان مشغول به ذكر مصيبت حضرت رقيه عليه السلام شد و من هم گريه مى كردم و اشك مى ريختم ، اما متاسفانه بچه هايم مرا از خواب بيدار كردند و من هم با ناراحتى از خواب بيدار شدم و متاسف و متاثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم مانده ام ، ولى ديدن دوباره آن منظره عالى امكان نداشت .

همان روز، ويا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم . خوشبختانه پس ‍ از معاينه معلوم شد كه اصلا اثرى از ناراحتى و بيمارى قبلى در كار نيست . او كه سخت در تعجب بود از من پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودى و سريع نتيجه گرفتيد؟

من چگونگى توسل و خواب خودم را بيان كردم . دكتر قلم در دست داشت و سر پا ايستاده بود، ولى بعد از شنيدن داستان توسل من بى اختيار قلم از دستش بر زمين افتاد و با يك حالت معنوى كه بر اثر نام مولى الكونين امام حسين عليه السلام به او دست داده بود پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بر رخسارش مى ريخت . لختى گريه كرد و سپس گفت : آقا، اين ناراحتى شما جز توسل و عنايت و امداد غيبى چاره و راه علاج ديگرى نداشت .

۵ – از رقيه عليه السلام تقاضاى همسفرى مهربان كردم

يكى از علما مى گفت : حدود سال ۱۳۳۵ شمسى ، پس از سفر حج به شام رفتم ، تا پس از زيارت مرقد مطهر حضرت زينب عليه السلام و حضرت رقيه عليه السلام و…، به كربلا و نجف اشرف بروم در سوريه تنها بوده و بسيار مايل بودم كه براى رفتن به عراق همسفر خوبى داشته باشم .

هنگامى كه وارد حرم حضرت رقيه عليه السلام شدم ، پس از زيارت ، از آن حضرت خواستم لطفى كنند و از خدا بخواهند كه همسفر مهربان و خوبى در راه نصيبم شود.

هنوز از حرم بيرون نيامده بودم كه يكى از تجار كاظمين با من ملاقات مهر انگيزى كرده ، با يكديگر همصحبت شديم و فهميدم كه او نيز عازم عراق است بارى ، او رفيق شفيق و همسفر مهربان من شد. با هم به كربلا و نجف اشرف ، و سپس به كاظمين رفتيم . او بسيار به من محبت كرد، و در طول راه ميزبان مهربانى براى من بود، آنچنان كه در اين سفر احساس تنهايى نكردم و بسيار به من خوش گذشت

دريافتم كه اين امر از الطاف حضرت رقيه عليه السلام بوده است كه از او تقاضاى همسفرى مهربان كرده بودم

شد يقينم كز عطاى ذوالمن*** ناز رقيه اين عنايت شد به من

كس نگشت از درگه او نا اميد***لطف او همواره بر شيعه رسيد

۶ – گهواره كوچك

عالم متقى و پرهيزگار حضرت حجه الاسلام و المسلمين جناب آقاى سيد مرتضى مجتهدى سيستانى از مدرسين حوزه علميه قم نقل كردند:

آقاى حاج صادق متقيان ، ساكن شهر مشهد مقدس ، كه از خدمتگزاران دربار امام حسين عليه السلام است ، در ماه محرم الحرام سال ۱۴۱۸ هجرى قمرى برايم چنين نقل كرد:

شش سال از ازدواج دخترم گذشت و در اين مدت داراى فرزند نشده بود، مراجعه به دكترهاى متعدد و عمل به نسخه هاى زياد، سودى نبخشيده بود. تا اينكه در ماه صفر سال ۱۴۱۷ هجرى قمرى عازم سوريه شدم . قبل از حركت من ، مادرش گهواره كوچكى درست كرد و به من گفت : آن را به ضريح مطهر حضرت رقيه (عليه السلام ) ببند، تا از نگاه لطف آميز آن بزرگوار بهره مند شويم و حاجتمان روا شود.

من گهواره كوچك را با خود به شام بردم . در شام به زيارت حضرت رقيه (عليه السلام ) دختر سه ساله امام حسين (عليه السلام ) رفتم و وارد دربار با عظمت و غم انگيز آن حضرت شدم . حرم آن مظلومه طورى است كه همه زيارت كنندگان را تحت تاثير قرار ميدهد. گهواره را نزديك ضريح بردم ، و با توجه و اميد، آن را به ضريح نورانى حضرت بستم، شخصى كه آنجا ايستاده و نظاره گر كارهاى من بود، گفت : شما ديگر چرا به اين گونه كارها اعتقاد داريد؟ گفتم  اعتقاد من به شخص حضرت رقيه (عليه السلام ) است ، نه گهواره ، و اين گهواره را وسيله اظهار اعتقاد و عقيده به خود آن بزرگوار قرار داده ام ، تا از طريق آن ، توجه حضرت رقيه (عليه السلام ) را به خود جلب كنم . هر كسى به قدر معرفت خود كار مى كند و معرفت من در اين حد است ، نه عظمت آن بزرگوار.

پس از زيارت مراقد اهل بيت (عليه السلام ) در شام ، به ايران بازگشتم . هنوز چند روز بيشتر نگذشته بود كه مادرش گفت : بايد دخترمان به آزمايشگاه برود، تايقين كنيم كه آيا حضرت رقيه (عليه السلام ) حاجت ما را از درگاه الهى گرفته است يا نه ؟

پس از آزمايش جواب مثبت بود، معلوم شد با يك گهواره كوچك ، اميد و اعتقاد خود را به آن بزرگوار نشان داده و نظر لطف آن حضرت را به سوى خود جلب كرده ايم . اينك ، دخترم كودكى در گهواره دارد

۷- شفای دختر فلج

روزی خانم مسیحی ، دختر فلجش را برای مداوا از لبنان به سوریه آورد زیرا دکترهای لبنان او را جواب کرده بودند. زن با دخترش در نزدیکی حرم حضرت رقیه منزل میگیرد.

روز عاشورا فرا میرسد میبیند که مردم دسته دسته به طرف حرم حضرت رقیه میروند. او هم حال عجیبی پیدا میکند و متوسل میشود و بیهوش میشود… در آن حال ندایی را میشنود که کسی به او میگوید: بلنو شو برو منزل دخترت تنهاست. خداوند او را شفا داد!

زن وقتی به منزل میرسد دخترش را در حال بازی کردن و دویدن میبیند! دخترک به مادرش میگوید: مادر وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شد و به من فرمود: بلند شو و بسم الله الرحمن الرحیم بگو، دستم را گرفت و بلند شدم حس کردم بدنم سالم است….

مادر و دختر با این کرامت مسلمان شدند.

آخرين هاي اين بخش
ديگران چه مي خوانند
دیدگاه ها
برای ارسال دیدگاه مرتبط با این مطلب کلیک کنید

گـهـر در شبکه هاي اجتماعي