متن داستان شنل گوگول + نقد

تاريخ : 24 شهریور

داستان شنل یکی از داستان هایی است که در مورد صبر و بردباری و اخلاق دور از ادب افراد بالادست صحبت می کند. مولف داستان شنل ، گوگول می باشد. برای آشنایی با داستان شنل گوگول این بخش گهر را بخوانید. در ادامه مطالبی در مورد داستان شنل و نویسنده داستان شنل و نقد داستان شنل می خوانید.

متن داستان شنل گوگول + نقد

متن داستان شنل گوگول + نقد, پورتال خبری فرهنگی گهر

داستان شنل گوگول

داستان شنل تأثیر زیادی بر ادبیات روسیه داشته‌است که این امر باعث گفتهٔ معروف افئودور داستایفسکی شد که گفت: «ما همه از شنل گوگول درآمده‌ایم.» بر پایهٔ این داستان، نمایش‌نامه‌ها و فیلم‌های گوناگونی ساخته شده‌است.

محور داستان شنل نوشته گوگول

داستان «شنل» به مقایسهٔ افتادگی و بردباری با اخلاق خارج ار نزاکت افراد بلندپایه می‌پردازد. شخصیت اصلی، آکاکی آکاکیویچ باشماچکین، یک کارمند دون‌پایه دولت است که داستان خرید شنل نو از سوی او و دزدیده شدن آن استخوان‌مایه این داستان را تشکیل می‌دهد.

محور داستان بر زندگی و مرگ آکاکی آکاکیویچ باشماچکین، یک کارمند و منشی تهیدست در سنت پترزبورگ است که فرسوده بودن شنلش مایه ریشخند کارمندان جوان است. وی با صرفه‌جویی شدید اقدام به خرید یک شنل نو می‌کند. قهرمان برای تهیه پول شنل تازه زحمات زیادی را تحمل می‌کند: شب‌ها چراغ روشن نمی‌کند، چند وعده غذا و بسیاری چیزهای دیگر را حذف می‌کند. سر انجام به هزار زحمت موفق می‌شود که شنل نویی بخرد. روزی شنل را از او می‌دزدند. او بر اثر این واقعه بیمار می‌شود و از شدت ناراحتی بالأخره می‌میرد. عناصر اصلی این کتاب اساساً با شیوه کار گوگول، که گاهی واقع‌بینانه و گاهی تخیلی است، همچنان مطابقت دارد. داستایفسکی این داستان را منشأ کل ادبیات جدید روسی می‌دانست. ارزش این کتاب هم مثل بازرس و نفوس مرده در تحلیلهای عمیق آن است. از آن دم که قهرمان کتاب متوجه پارگی شنل کهنه‌اش می‌شود و آن را نزد خیاط می‌برد و خیاط نیز به او می‌گوید که پارچه آنقدر پوسیده است که جای سوزن زدن ندارد، همه حوادث به نحو جالب توجهی صورت می‌گیرد. قهرمان برای تهیه پول شنل تازه زحمات زیادی را تحمل می‌کند: شبها چراغ روشن نمی‌کند، چند وعده غذا و بسیاری چیزهای دیگر را حذف می‌کند. تمام این حوادث کاملاً طبیعی بیان شده است. واقع قضیه این است که شنل نوعی «کمال مطلوب» را مجسم می‌کند که وقتی قهرمان موفق به تحقق بخشیدن آن می‌شود، به نظرش می‌آید که هاله‌ای از نور دور سرش را گرفته است. ولی افسوس که این سعادت دیری نمی‌پاید. در جریان شامی که دوستان به مناسبت این «واقعه» برایش ترتیب داده‌اند، شنل به سرقت می‌رود. این داستان واقع‌بینانه با پایانی تخیلی و ناراحت‌کننده پایان می‌پذیرد. البته، خواننده با توجه به بعضی قسمتهای خنده‌آور کتاب، آماده قبول این صحنه است ولی شاید این پایان دلیلی هم داشته باشد و به نویسنده امکان طرح مسئله‌ای اخلاقی می‌دهد. شاید ظاهر شدن شبح آکاکی آکاکیویچ موجب بهبود رفتار رئیس مورد بحث نسبت به دیگر کارمندان شود. تأثیر داستان شنل، در ادبیات روسیه بلافاصله بعد از گوگول، بیشتر به جهت جنبه واقع‌بینانه و روان‌شناختی آن بود. فقط مدتها بعد بود که معنای عمیق انسانی عناصر خنده‌آوری که نویسنده در اغلب نوشته‌هایش آورده بود آشکار گردید.

نقد داستان شنل نوشته گوگول

در ابتدای داستان کوتاه شنل با کارمندی دون پایه به نام آکاکی آکاکیویچ باشماچکین آشنا می شویم. آکاکی کارش را عاشقانه دوست دارد، دوستی ندارد و در محل کار هم چندان احترامی میان همکارانش ندارد. با این حال درکل آدم غمگینی نیست. هنوز با چالشی رو به رو نیستیم و تنها با‌ شخصیت اصلی داستان آشنا می شویم.

زمستان از راه می رسد، کت آکاکی کهنه شده است و دیگر قابل استفاده نیست. نیاز به خرید کت جدید باعث پریشانی اش می شود. مساله این است که او فقیر بوده و قیمت یک کت دو برابر حقوق دریافتی اوست. این اولین کشمکش داستان است و مشکلات جدی تری پیش رویش خواهد بود.

تنش بعدی داستان وقتی است که کتی که سفارش داده آماده می‌شود و همه آکاکی را به جشن هایشان دعوت می کنند. این دوستان با شوخی هایشان باعث پریشانی و به هم ریختگی آکاکی می شوند و او از روال عادی زندگی‌اش خارج می شود. اوج داستان وقتی است که در مسیر بازگشت به خانه کتش را می دزدند.

سلسله اتفاقات داستان آنقدر در هم تنیده و پیچیده است که تمامی تلاش‌های آکاکی برای پیدا کردن کتش با شکست مواجه می شود. به نظر نمی آید که پایان خوشی در انتظارش باشد.

آکاکی می‌میرد اما کارش هنوز ناتمام مانده است. روحش در خیابان‌ها پرسه می‌زند و به دنبال کت مسروقه اش است. وقتی نهایتاً کت مردی را که در اوج نیازش به کمک به دادش نرسید را می گیرد، روحش به آرامش می رسد و تنش‌ها برای همیشه رفع می شوند. مصداق این جمله که می گویند انتقام پس از گذشت زمان رضایت‌بخش تر می شود.

در اکثر جوامع غربی نارضایتی از شرایط امر مثبتی است. با این تفاوت که آن را نارضایتی نه؛ بلکه امید و آرزو بنامیم. البته در داستان شنل تنها امید و آرزو نیست که مشکل ساز می شود. اطرافیان آکاکی همه با همدیگر بر سر رسیدن به رتبه ای بالاتر در تنش هستند. آکاکی تنها کسی است که از طبقه‌ و رتبه پایینش رضایت دارد، اما همه به همین دلیل به او به چشم حقارت نگاه می کنند. بعداً متوجه می‌شویم که او تنها کسی است که در داستان احساس شادمانی می‌کند و خوشحال است. اما وقتی او هم یکی مثل بقیه می‌شود این مساله تغییر می کند. پس در جهان داستان شنل دو راه وجود دارد:‌ می‌توان فقیر، فاقد احترام اما شاد بود یا ثروتمند و قدرتمند اما غمگین.

تنها و بدون هیچ دوستی زندگی کردن بسیار مشکل است. یا حداقل اکثر ما این‌طور فکر می کنیم. اما آکاکی احتمالاً این طور فک نمی کند. وقتی تنها است از زندگی‌اش راضی بوده و مشکلی ندارد. تنها وقتی که به خاطر کت تازه اش شناخته می‌شود، مورد احترام است، به جشن ها دعوتش می‌کنند و با دیگران ارتباط دارد، همه چیز دچار تغییر می شود. دوستان جدیدی دارد که دوست واقعی نیستند چون آن‌ها تنها به خاطر کتش با او ارتباط دارند و به خود او اهمیت نمی دهند. گوگول در شنل می‌خواهد به ما یادآوری کند که گاهی تنها بودن خیلی بهتر است از اینکه دوستانی غیرواقعی داشته باشیم.

ارواح ترسناک هستند. اما ارواحی که بدون این که آزاری داشته باشند تنها به دنبال کت افراد هستند، چرا باید ترسناک باشند؟ با اینکه روح آکاکی قصد کشتن کسی را ندارد همه از او می ترسند. چرا؟ واقعاً یک روح چگونه می‌تواند ترسناک باشد وقتی تنها کاری که می‌کند گرفتن کت تان است؟ نکته جالب در مورد روح آکاکی دزدیدن کت مردم نیست، این است که او اهمیتی به سطح اجتماعی آن ها نمی دهد و با همه یکسان رفتار می کند. در جامعه‌ای که اختلاف طبقاتی بسیار بارز است، جامعه‌ای که شدیدا درگیر اختلاف طبقاتی است، ایده‌ی وجود شرایط و وضعیتی یکسان برای همه مساله واقعاً ترسناکی خواهد بود که می‌تواند برای چنین جامعه ای بسیار آزار‌دهنده باشد.

شخصیت اصلی داستان

باشماکین می‌تواند بی چیز ترین و مضحک ترین قهرمان تاریخ ادبیات باشد. البته داستان‌های دیگری هم هستند که در آن ها شخصیت اصلی در شروع داستان فردی بازنده است، اما اکثر آن‌ها قبل از مرگ به یک قهرمان تبدیل می‌شوند. ولی آکاکی از اول تا آخر داستان بازنده است و بازنده می ماند.

او  بدقیافه، پیر و فقیر است و حتی در حرف زدنش با مردم نمی تواند جملاتش را به خوبی ادا کند. مهم تر اینکه او کارمندی دون پایه است. این یعنی کسی برای او احترامی قائل نیست، در حالی که او در کارش بسیار کوشا و ستودنی است.

نام شخصیت اصلی

شاید به عجیب بودن اسم آکاکی توجه کرده باشد. در ترجمه‌هایی حتی «ی» پایانی کشیده تر تلفظ می‌شود که آن را عجیب تر هم می کند. راوی می‌گوید که به این خاطر اسم آکاکی را رویش گذاشتند چون در میان اسم‌هایی که روحانیون کلیسا به مادرش پیشنهاد داده بودند بار مضحک بودن این اسم از اسامی دیگر کمتر بوده است. به نظر می‌رسد که در روسیه آن دوران روحانیون در اسم گذاری کودکان تأثیر بسزایی داشتند چون اگر این‌ طور نبود چه والدینی چنین اسمی را برای پسرشان انتخاب می کنند؟

نظریه‌ای در مورد این اسم وجود دارد که می‌گویند اسم آکاکی به سنت آکاکیوس اشاره دارد،‌ کشیشی که زندگی ساده‌ اش بسیارشبیه به زندگی آکاکی بوده است. نظریه بعدی این است که این اسم احتمالاً از کلمه آکاکیای لاتین گرفت شده است که به معنای ساده، معصوم و لطیف است. شبیه به خصوصیاتی که آکاکی دارد. در داستان کوتاه نویسنده باید اطلاعات وسیعی را بسیار سریع به خواننده منتقل کند، گوگل این کار را از طریق اسم آکاکی به خوبی انجام داده است. او آکاکی را شخصیتی مضحک معرفی می‌کند به شیوه ای که احتمالاً با فردی روحانی مقایسه شده باشد. اسم او شروع بسیار خوبی برای شناخت شخصیتش در طول داستان است. آکاکی لنگ است با این همه در نگاه خواننده با اخلاق ترین شخصیت کل داستان است.

تنها مردگان هستند که تغییر نمی کنند. در بیشتر داستان در آکاکی هیچ تغییری نمی بینیم. طبق گفته‌ی همکارانش او هیچ وقت از دوران بلوغ نگذشته و فردی بالغ متولد شده است. راوی می گوید:‌ «با اینکه بیشتر روسا و مدیران تغییر کردند، او همیشه در همان موقعیت، همان اندیشه ها و همان شغل خودش باقی ماند. همچنین گفته می‌شود که او با نشانه ای روی سرش متولد شده است.»

با اینکه همه اطرافیان او تغییر می‌کنند و پست شان بهتر می شود، آکاکی همان‌طوری که هست باقی می‌ماند.

شاید کسی فکر کند به این خاطر داشتن دوست باشد و این که کسی به او اهمیتی نمی‌دهد اما این اشتباه است. آکاکی وقتی فرصتی برای تغییر می‌یابد باز هم رد می کند.

راوی می‌گوید که: «مدیری که مردی مهربان بود و می‌خواست به او به خاطر خدمات طولانی اش لطفی کند، به او پیشنهادی می‌دهد که بهتر از کپی کردن باشد. این مساله او را متشنج کرده و شروع به عرق کردن می کند، پیشانی اش را پاک کرده و در پایان می گوید: نه به من کار دیگری بدهید که کپی کنم. پس از آن می گذارند برای همیشه کپی کند.»

مشخص است که هستند کسانی که او را دوست داشته باشند. اما آکاکی امید و آرزویی برای رسیدن به چیزی در زندگی ندارد. او تنها می‌خواهد کاری را ادامه دهد که همیشه مشغول انجامش بوده است. کسانی که نمی‌خواهند تغییری در زندگی داشته باشند حسی از رضایت دارند و در این بخش از داستان آکاکی از زندگی‌اش رضایت دارد. مردگان تغییر نمی کنند، آکاکی هم آن قدر ساکن، بی حس و یکنواخت است که تعجب نخواهیم کرد اگر کسی او را با یک روح مقایسه کند. همین طور هم می شود و در پایان داستان او به یک رو تبدیل می شود.

روح آکاکی

روح او واقعا قهرمان داستان است. هدف دارد، احساسات دارد، کارهایی انجام می‌دهد و تأثیر گذار است. تمام کاری که آکاکی برای زنده بودنش لازم بود بکند این بود که بمیرد. دگرگونی آغاز شده با سفارش کتش هنگام مرگش کامل می شود. او به شخصی تبدیل می‌شود ناشناس و غیر قابل شناسایی. قبل از مرگش یکی از بارزترین ویژگی‌های آکاکی لکنت زبانش است اما در بستر مرگش این خصیصه از بین می رود و کاملاً متفاوت به نظر می رسد. وقتی روح می‌شود همه چیز تغییر می کند. دیگر از کارمندان بالا رتبه نمی ترسد. در‌واقع از هیچ‌کس دیگر نمی ترسد. اهمیت نمی‌دهد کسی متعلق به طبقه بالای جامعه یا پایین یا متوسط باشد. او فقط عصبانی است. اکنون این دیگران اند که از او می ترسند.

آخرين هاي اين بخش
ديگران چه مي خوانند
دیدگاه ها
برای ارسال دیدگاه مرتبط با این مطلب کلیک کنید

گـهـر در شبکه هاي اجتماعي