متن درمورد بهار و شکوفه از آن دسته از جملاتی است که شما با استفاده از آنها در استوری و یا کپشن خود می توانید احساسات خود در این فصل را به دیگران منتقل کنید.در این محتوا برای شما عزیزان مجموعه ای از بهترین و جدیدترین جملات ناب و اشعار درمورد بهار را تهیه کرده ایم.
متن در مورد بهار و شکوفه
تنها بهار است که توانایی این را دارد
که درخت خشک و مرده را جوان کند و از نو متولدش کند
تمام بنفشه ها
شیپور به دست گرفتند و آمدن بار را جار می زنند
تو همانند بهاری و من آن خزانم
که زمستان و تابستان میان ماست
بهار جان و عمر دوباره می بخشد
کمک می کند تا پس از زمستان سخت از نو جوانه بزنی
بهار
می آیی و با آمدنت باغستان قلب من هم شکوفه باران می شود
تقویم پایان بهار را نشان نمی دهد
بلکه پایان بهار زمانی است که عشق در دل هایمان نباشد
چرا خرداد را پایانی برای بهار زیبا میدانید
اتفاقا خرداد است که جاودانه می کند بهار را
گل که می روید
نسیم که قامت خود را بلند می کند
نشان می دهند که آمده است بهار
جمله های کوتاه در مورد فصل بهار
غلتیدن بهار هیچگاه اتفاقی نبوده و نیست
می آید و میغلتد تا به ما بگوید که زمان آن رسیده تا دوباره سبز شویم
وجود هر یک از ما فصلی وجود دارد که ابدی است
برای تو آرزو می کنم که همیشه فصل درونی ات به سان بهار باشد
همانقدر دلپذیر
زیبا
لطیف
مهربان و پاک
در بهار پنجره ها را بگشا
نفسی تازه کن
و امروزت را جشن بگیر چرا که میلاد مجدد تو در این روز است
بهار را باور کن
چرا که باورش هم حال و هوایت را بهبود می بخشد
جملات در مورد زیبایی های بهار
از بهار بیاموز
زنده بودن و زندگی کردن را
گاهی اوقات ابری و گاهی آفتابی است
اما باز هم شاد و سرزنده است
بهار آمده
هر قسمتی از زمین را که بنگری
پوشیده شده به رنگ سبز
شکوفه ها به بار نشسته
و هر روز به زیباترین شکل ممکن آراسته می شود
بهار است که ابرهارا به مهربانی به مهمانی اش دعوت می کند
تا جوانه ها را به واسطه آنها تبدیل به شکوفه های رنگارنگ
و زیبا کند
به بهار اگر دقت کنی
حال و هوایش دقیقا به سان زمانی است
که دفتر خاطراتی که بسیار قدیمی است را می گشایی
تا دوباره حال خوش آن روزها و عشق را به خود و جهان هدیه دهی
شعر زیبا درمورد بهار
اندر دل من مها دلافروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
با پیرهن گل انار آمده است
با مخمل سبز سبزهزار آمده است
برخیز هوای نم نم نوروزی ست
وا کن در خانه را بهار آمده است
در باد کمی پیرهنت را بتکان
من مطمئنم بهار میریزد از آن
بهار گلدان ِ پشت ِ پنجره را سبز کرده است
بی تو بهار آن طرف شیشه مانده است
چرا تو جلوه سازِ این بهار من نمیشوی؟
چه بوده این گناهِ من که یار من نمیشوی؟
خانه از بوی بهار و پَر ِ پروانه پُر است
به گمانم گره از روسریات وا کردی
هال بودم و در حسرتِ بهار! ولی
درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست
بوی مطبوعِ گل و منظرهای رو به بهار
پنجره پشت ِ خودش یک من و تو کم دارد
بهار آمده اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست
ای بهارِ مهربان! در مسیرِ کاروان
گل بپاش و گل بپاش، گل بکار و گل بکار
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانیها
این سان که با هوای تو در خویش رفتهام
گویی بهار در نفسِ مهربانِ توست
صد فصلِ بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز
می خوشبوی فزار آور و بربط بنواز
ور ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببار
نوبهاران آب باران باغ را زیبا کند
با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز
شبنم در این بهار، دلیلِ نشاط نیست
صبحی ست کز وداعِ چمن گریه میکند