شعر مبعث پیامبر کوتاه (شعر درباره روز مبعث پیامبر)

امتیاز دهید

در این مطلب گلچینی از شعر مبعث پیامبر کوتاه (شعر درباره روز مبعث پیامبر) را برای شما عزیزان قرار داده ایم. حضرت محمد (ص) در تاریخ 27 رجب سال 13 پیش از هجرت در مکه برای پیامبری مردم از سوی خداوند برگزیده شدند. در ادامه مطلب می توانید اشعار زیبایی که در وصف این روز سروده شده است بخوانید.

شعر مبعث پیامبر کوتاه (شعر درباره روز مبعث پیامبر)

گوشه غار حرا
هست مشغول نماز
می شود درهای عرش
سوی او آهسته باز
غار را پر می کند
ناگهان فرمان وحی
با طراوت می شود
قلبش از باران وحی
باز می گردد به شهر
بر لبش پیغام دوست
می رود تا پر کند
شهر را از نام دوست
****
یا محمد با کتاب آسمانی آمدی
یا محمد با پیام مهربانی آمدی
دین تو راه نجات از ظلمت است
یا محمد جان من قربان تو
شد چراغ راه من قرآن تو

شعر در مورد روز مبعث پیامبر 

آن شب ستاره
تا صبح بارید
روشنتر از پیش
مهتاب تابید
دنیا لباسی
از نور پاشید
قلب ملا یک
از شوق جوشید
روزی زمین شد
مانند گلشنقلب
از نور شب شد
چون روز روشن
آن نور و گلها
آن شور و غوغا
آن شب برایم
شد یک معما
تا صبح آن شب
نوری به پا بود
سرچشمه نور
غار حرا بود
زیرا در آن شب
پیغمبر ما
از جانب حق
شد رهبر ما
شاعر: علی اصغر نصرتی
شعر مبعث پیامبر کوتاه (شعر درباره روز مبعث پیامبر)

شعر عید مبعث

در 27 رجب ، رسیده عید مبعث
تو جشنهای این روزا،خوش میگذره به هر کس
محمد شده پیامبر ، درون غار حرا
جبرئیل به او می گوید بخوان به نام خدا
می ترسید و می پرسید من هیچ سواد ندارم
یک چوپان فقیرم ، من هیچ پولی ندارم
حالا تو با سواد شدی ، تو آخرین رسولی
معصوم و خیلی خوبی ، از گناهان به دوری
تو بهترین پیامبر خدایی ، خاتم انبیائی
تو بهترین فرشته زمینی ، محمد امینی
با اینکه تو یتیمی ، پدر عالمینی
با اینکه تو فقیری ، در اخلاق بهترینی
شاعر : سیما شمال نصب
****

یا محمدای خرد پابست تو / ای چراغ مهر و مه در دست تو

هر زمان گلواژه هایت تازه تر / بلکه از هستی بلند آوازه تر

ختم شد بر قامتت پیغمبری / این ترا باشد دلیل برتری . . .

****

آفتابِ عالم آرا آفتابی می‌کند

با اشعه رنگِ دلها را شهابی می‌کند

این چه دریائیست اعجازی حسابی می‌کند

چشم هر بیننده‌اش را نقره آبی می‌کند

خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است

این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است

کوه نور و صخره‌هایش خم شده در سجده‌اش

آشنا غار حرا با نغمه‌‌ی هر سجده‌اش

بوته‌های این بیابان گوئیا در سجده‌اش

می‌کند هم خاک و باد و آب و آذر سجده‌اش

کیست این جبریل دارد می به جامش می‌دهد

هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش می‌دهد

نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل

رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل

ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل

بر لبش طراحیِ حی علی خیر العمل

کینه‌های مانده در دل با اخوت ختم شد

تا که با دست محمّد این نبوّت ختم شد

عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده

دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده

عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده

روح ما با ذکر احمد روحِ روحانی شده

لحظه‌ی پرواز آمد بال‌ها را باز کن

شادیِ بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن

****

نبض هستی لرزه بر رگ‌های کوهِ نور زد

باغبان انبیاء گل نغمه‌ای مسرور زد

چشمِ کوه‌های دگر پیش حرا تاریک بود

چشم خورشیدی او علت بر این مشهور زد

بسکه شیرین بود وصلِ یار در غارِ حرا

صد ملک با بال‌های سر درش را تور زد

هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل

فکر را از نو بنا کرد و دم از معمور زد

با چنین والا مقامی چشم‌ها را خیره کرد

تیرها بر دیدگانِ دشمنانِ کور زد

دیگر از حرف یتیمی و شبانی نیست حرف

سیلی سنگین بعثت بر رخِ مغرور زد

دست شیطان را ببست و شاهکاری را گشود

گفت اسلام و همه ابلیسیان را دور کرد

****

از حرا آیات رحمان و رحیم آمد پدید

یا نخستین حرف قرآن کریم آمد پدید

صوت اقرأ بسم ربک مى‌رسد بر گوش جان

یا که از کوه حرا خلق عظیم آمد پدید

بانگ توحید است از هرجا طنین افکن به گوش

فانى اصحاب شیطان رجیم آمد پدید

سید امى لقب بر دست قرآن مى‌رسد

یا به گمراهان صراط مستقیم آمد پدید

فاش گویم عقل کل فخر رسل مبعوث شد

آن که گردد ز اعجازش دو نیم آمد پدید

قصه لولاک باشد شاهد گفتار من

یعنى امشب عالم آرا از قدیم آمد پدید

در حرا بر مصطفى امشب شد از حق جلوه گر

آن چه اندر طور سینا بر کلیم آمد پدید

نغمه اللّهُ اکبر از حرا تا شد بلند

بت پرستان را به تن لرزش ز بیم آمد پدید

گر قریش او را یتیمش خواند اما در جهان

بس شگفتى‌ها ازین دُرّ یتیم آمد پدید

منجى نوع بشر داراى آیات مبین

صاحب خلق خوش و لطف عمیم آمد پدید

گفته «ما اوذى مثلى» به عالم روشن است

پیشواى خلق با قلب سلیم آمد پدید

بود اگر باغ جهان پژمرده از طوفان جهل

حال بر این بوستان خرم نسیم آمد پدید

گشت مبعوث آن که عالم زنده شد از کیش او

فاش گویم محیى عظم رحیم آمد پدید

حب و بغض او نشانى از بهشت و دوزخ است

قصه کوته، صاحب نار و نعیم آمد پدید

زد تفال «ثابت» از قرآن به نام مصطفى

حرف بسم الله الرحمن الرحیم آمد پدید

منبع
اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند

ارسال دیدگاه