هفت شهر عشق را عطار گشت
عطار شاعری بود که هیچگاه زبان به مدح و ثنای پادشاهان نگشود و شعر گفتنش برای کسب درآمد و گذران زندگی نبود. مولوی نه تنها دراین بیت بلکه در بیشتر آثار خود از عطار به نیکی یاد کرده ؛ هفت شهر عشق را عطار گشت در مطلب زیر…
هفت شهر عشق را عطار گشت
مطمئنا بارها عنوان “هفت شهر عشق” را شنیده اید، هفت شهر عشق زاییده ذهن عطار است و از نظر او با گذراندن این هفت مرحله می توان به فناء فی الله و درک حق رسید. در این مقاله سه وادی از این هفت شهر را مرور می کنیم.
وادی طلب
عطار وادی و شهر اول را “طلب” می داند و آن را اینچنین معرفی می کند:
چون فرد آیی به وادی طلب پیشت آید هر زمانی صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود طوطی گردون مگس اینجا بود
جد و جهد اینجا بایدت انداختن ملک اینجا بایدت درباختن
در میان خونت باید آمدن از همه بیرونت باید آمدن
طلب در لغت به معنای خواستن و جستن است.
در اصطلاح عرفانی، جستجو کردن از مراد و مطلوب را می گویند.
وادی طلب اولین منزل پرخون راه سالک است که او را به جستوجوی معرفت وامیدارد و نتیجه نقصان است و میل به کمال و شناختن حق.
هفت شهر عشق را عطار گشت
از نظر عطار:
طلب وادی اول است که هر زمان صد تعب در راه سالک پیش میآید. در هر نفس صد بلا در آن وجود دارد. سالها باید در آنجا جد و جهد کرد تا اوضاع دگرگون شود. در میان خون باید رفت و از همه چیز گسست. و زمانی که دلت از صفات پاک شود، نور حضرت میتابد و زمانی که آن نور بر تو بتاید آن طلب چندین برابر میشود. و حتی اگر در راه او آتش پدیدار شود و صد وادی ناخوش وجود داشته باشد، خویش را از شوق دیدار او پروانهوار به آتش میزنی. طالب از مشتاقی خویش، جرعهای از حق دریافت میکند و زمانی که جرعهای از آن باده را بنوشد، هر دو عالم را فراموش میکند. خشک لب تشنه دریاست. سرّ جانان را طلب میکند. اگر کفر و دینی در برابرش باشد، هر دو را قبول میکند، چرا که زمانی که دری بر او گشایند، چه کفر و چه دین داشته باشی، چرا که آن سوی این در این چیزها نیست.
سپس هفت حکایت می آورد، آنچه که عطار ضمن این حکایت ها بیان می کند در چند جمله خلاصه می شود:
* اگر تو او را پس از روزها اشتیاق و طلب نیابی، او پنهان نیست، بلکه مشکل در طلب توست.
گر نمی یابی تو او را روز و شب نیست او گم، هست نقصان در طلب
(منطق الطیر، ۳۲۹۷)
* سنگ خوردن از دوست بهتر از گوهر گرفتن از دیگری ست.
گر تو را سنگی زند معشوق مست به که از غیری گوهر آری به دست
(منطق الطیر، ۳۳۰۹)
* یک طالب باید صبور باشد چرا که تنها به واسطه صبر به آنچه که می خواهد می رسد.
طالبان را صبر می باید بسی طالب صابر نه افتند هر کسی
(منطق الطیر، ۳۳۳۶)
وادی عشق
بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس درین وادی بجز آتش مباد وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد!
عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو سوزنده و سرکش بود
عاقبت اندیش نبود یک زمان در کشد خوش خوش بر آتش صد جهان
عشق در لغت به معنی چیره گردیدن دوستی بر کسی ، تعلق قلبی به کسی را گویند
در اصطلاح عرفانی شوق مفرط و میل شدید به چیزی است
از نظر عطار: کسی که به آنجا میرسد غرق آتش میشود، کس در اینجا جز آتش نباشد و اگر آتش نباشد عیش او خوش نباشد. عاشق گرم و سوزنده و سرکش است و عاقبت اندیش نیست، نه کافر است و نه مسلمان، نه در شک است و نه در یقین. نیک و بد در راه او یکسان است، هرچه دارد میبازد تا به وصال دوست برسد. تا زمانی که خودش را نسوزد از دست غم عشق خلاصی ندارد. دائماً در سوز و گداز است تا جایگاه واقعی خود را پیدا کند. عشق مثل آتش است و عقل مثل دود، عشق که بیاید عقل میگریزد. عقل در سودای عشق استاد نیست چرا که عشق کار عقل نیست. اساس هستی از عشق است و زمانی که چشم غیب تو باز شود، همه ذرات جهان با تو همراز میشود. عشق کار مرد افتاده و مرد آزاده است.
عشق از اول سرکش و خونی بود تا گریزد هرکه بیرونی بود
سپس شش حکایت می آورد و آنچه که ضمن این حکایات بیان می کند، این است:
* عشق واقعی، عشقی است که تو را دگرگون کند و خرد را از تو بگیرد.
عشق باید کز خرد بستاندت پس صفات تو بدل گرداندت
(منطق الطیر، ۳۴۱۰)
* کمترین کار در راه عشق جان دادن است.
کمترین چیزیت در محو صفات بخشش جان است و ترک ترهّات
(منطق الطیر، ۳۴۱۱)
* بزرگترین حجاب وصل یک عاشق با معشوق، جانش است.
جان چو برخاست از میان بی جان خویش خلوتی کردند با جانان خویش
(منطق الطیر، ۳۴۸۸)
وادی معرفت
بعد از آن بنمایدت پیش نظر معرفت را وادی بی پا و سر
هیچ کس نبود که او این جایگاه مختلف گردد ز بسیاری راه
هیچ ره در وی نه چون آن دیگر است سالک تن، سالک جان دیگر است
باز جان و تن ز نقصان و کمال هست دایم در ترقی و زوال
معرفت در لغت به معنی شناسایی و شناخت است.
و در اصطلاح شناخت علم و جهل خویش است، و به اندازه این علم از یک طرف اسماء و صفات الهی را میشناسد و از طرف دیگر به میزان علم و شناخت خود از حضرت حق شناسایی مییابد.
هفت شهر عشق را عطار گشت
از نظر عطار: راه بسیار و مختلف است، هیچ راهی از آن شبیه دیگری نیست و سالک تن راه خود و سالک جان راه مخصوص خود را دارد. معرفت راههای مختلف دارد و یکی در آن محراب را مییابد و دیگری بت را. و چون آفتاب معرفت بتابد، هرکس به اندازه و قدر خویش بینا میشود. سرّ ذرات بر او روشن میشود و گلخن دنیا برایش گلشن میشود. مغز میبیند، نه پوست را و خودش را نمیبیند و همه را دوست میبیند. هرجا که مینگرد و هرچه که میبیند همه دوست است. صدها هزار اسرار بر او روشن میشود. صد هزار مرد گرم میشود تا یکی از آنها اسراربین شود. اینجا همه تشنه کمال هستند و هر خونی که ریخته شود حلال است.
در شعاع آفتاب معرفت ذره ذره غیب دانی میکند
سپس ۵ حکایت زیبا و کوتاه می اورد و آنچه که ضمن این حکایات بیان می کند، چنین است:
* تنها راهنمای تو برای شناخت حقیقت در دنیا علم است.
هست علم آن مرد پاک راستگوی گر به چین باید شدن، آن را بجوی
(منطق الطیر، ۳۵۳۱)
* سلطنت همیشگی در داشتن معرفت است.
هست دایم سلطنت در معرفت جهد کن تا حاصل آید این صفت
(منطق الطیر،۳۵۹۲)