شعر حافظ در مورد عشق

اشعار زیبا و عاشقانه و شعر های عاشقانه از حضرت حافظ در مورد عشق، دو بیتی های کوتاه عاشقانه ، غزلیات عاشقانه و رمانتیک و رباعیات زیبا از حضرت عشق و خلاصه زیباترین اشعار عاشقانه حافظ شیرازی در مطلب امروز ما برای شما عزیزان همیشه همراه.

 

شعر حافظ در مورد عشق

شعر حافظ در مورد عشق

مجموعه اشعار زیبا، غزلیات، رباعیات و گلچین دوبیتی های ناب و کوتاه از دیوان غزلیات حافظ شیرازی در مورد عشق و عاشقی و معشوق

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

 

شعر حافظ در مورد عشق

دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن

شعر حافظ در مورد عشق

حافظ در مورد عشق

غزل عاشقانه حافظ

باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

 

شعر حافظ در مورد عشق

شعر حافظ در مورد عشق

رباعی عاشقانه حافظ

در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم

قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم

شعر حافظ در مورد عشق

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

شعر حافظ در مورد عشق

گلچین زیباترین اشعار حافظ

ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی

جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

شعر حافظ در مورد عشق

 

شعر حافظ در مورد عشق

گزیده غزلیات حافظ در مورد عشق

من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم

 

شعر حافظ در مورد عشق

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش

ساده ترین غزل حافظ

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

 

شعر حافظ در مورد عشق

شعر حافظ در مورد عشق

محترم دار دلم کاین مگس قند پرست
تا هوا خواه تو شد فر همایی دارد

از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

نغز گفت آن بت ترسا بچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد

 

شعر حافظ در مورد عشق

 حافظ در مورد عشق

ای که از کوچه معشوقه ما می‌گذری

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

شعر حافظ در مورد عشق

هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می دانی و هم ننوشته می خوانی

شعر حافظ در مورد عشق

شعر حافظ در مورد عشق

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

شعر حافظ در مورد عشق

ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند

جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند

 

شعر حافظ در مورد عشق

شعر حافظ در مورد عشق

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

شعر حافظ در مورد عشق

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

نازپرورد وصال است مجو آزارش

شعر حافظ در مورد عشق

حافظ در مورد عشق

منع عشق..

خیال روی تو در هر طریق همره ماست

نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

 

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست

 

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید

هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

 

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

 

به حاجب در خلوت سرای خاص بگو

فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست

 

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

 

اگر به سالی حافظ دری زند بگشای

که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

شعر حافظ در مورد عشق

شعر حافظ در مورد عشق

الا یا ایها الساقی..

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

 

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

 

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

 

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

 

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

 

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

شعر حافظ در مورد عشق

حافظ در مورد عشق

ترک شیرازی..

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

 

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

 

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

 

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

 

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

 

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

 

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

 

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند
ارسال دیدگاه