خلاصه قسمت ششم ماه عسل 93

خلاصه قسمت ششم ماه عسل 93

خلاصه قسمت ششم ماه عسل 93

زهرا حسینی..

 بسم الله الرحمن الرحيم

دعاي فرحي كه خونده شد اما صدا نداشت
جز رب صلي علي محمد و ال محمد
سلام اين قسمت از ماه عسل بسيار جذاب شيرين و دوست داشتني بود
اقا احسان كمتر صحبت فرمودن به دليل اينكه فوتبال قراره پخش بشه و گفتن از اين دو تيم طرفدار هيچكدوم نيستن
و وارد دنياي امروز مهموناي ماه عسل شدن
دو خانواده دوست داشتني
يك زن و شوهر مهربان
و ديگري مادر و دختر دوست داشتني
كه اقا احسان باهاشون حال و احوال كرد و شروع كرد از زن و شوهر
اقايي كه همراه خانومتون اومدن فدا كاري خيلي بزرگي كرده بودن چون همسرشون الزايمر داشتن و داراي دو دختر و نوه هايي كه اسم يكيشون هم احسان بود
اقا از ١٨سالگي داماد شده بود  تا به امروز از همسرشون مرتقبت كردن و يه بار بردن اسايشگاه و وجدانشون اجازه نداده و دوباره اوردن خونه و از خدا خواستن كه كلمه خسته شدم رو به زبونشون راه نده
تا به امروز مراقبت كردن از همسري كه اصلا نميشناسع ايشون رو. و فك ميكنه شوهرش پدرش هست.اقا احسان ميپرسن كه ميفهمين چي ميگه خانومتون.  همسر:خير فقط با سر يا كلماتي (كه بفهمونه به همسرش كه ميدونه چي ميخواد)جواب ميدم
و اقا احسان خاطره كوچيكي گفتم كه مادر بزرگشون اخر اي عمر خودشون الزايمر گرفته بودن و اسم هاي نوه هارو اشنباه ميگفتن

اين همسر مهربون تاحالا چند تا سفر زيارتي مكه و كربلا بردن همسرشون رو. و در بين صحبت ها ميپرسه ازهمسرش چند بار رفتيم مكه ؟؟كه خودشون ميگن سفر ٤ من نرفتم واسه همسرم
حالا قصه مادر و دختري كه مادر الزايمر داشتن و ٩٠سالشونه
به قول اقا احسان شبيه بازيگر (عذر ميخوام اسمشون يادم نيس)فيلم مادر هستن.
دختر خانومشون از ايشون مراقبت ميكنن و هفته دو بار مراقبت رو ميزارن به خواهر و برادراي ديگه تا استراحت كنند
خاطره اي گفتن كه يه شب در اپارتمان رو نبسته بودن و ايشون خواب بودن كه مادرم ميره پايين تو حياط و من خونه رو گشتم نبودن
ديدم رفته دم در گوچه و دنبال دستشويي ميكردن به ياد دستشويي هاي ثابق
و اقا احسان ميگه خسته كه ميشين جه كار ميكنين ميگه بعضي وقتا گريه ميكنم. ميخوام از خدا كه كمكم كنه
و اقا احسان :ياد چي مادر مي افتين: ياد آرامي و صبوري هاي خودش
و رنج اوره زندكي …مادري كه يه خونه اداره ميكرد  كه  چه سفره ها أماده ميكرد جه خانوم بود
اقا احسان رو به زن و شوهر:شما قصه عجيبي داشتين نميخوام جيزي بكم كه مردا ناراحت شن
اما از اين خبرا نيست معمولا
و شما وفادارين
اقا احسان ميگه شما كه خسته ميشي چيكار ميكني
همسر:رضا ي خدارو ميخوام. قدمي كه براي ايشون بر ميدارم خدارو در نظر ميگيرم. خانومي هاشو  وقتي كه همه حاظر بودن سر ا پا بيا ستند تا غذاي ايشون رو بخورن
بين صحبت ها خانوم الزايمري دستشو رو پاي شوهرش ميكشه كه  اقا احسان ميگه داره يه جوري تاييد ميكنه(خنده )
اقا احسان ميگه يه سريا درگير قسط خونه و أجاره ان  يكم فراموشي ميگيرن فك نكنند كه الزايمره و  با يه سرچ ساده ميشه فهميد چه عاملي باعث ميشه ،كه ژنتيك هم موثره  در إيجاد الزايمر.    ورزش و تغذيه خوب هم ميتونه كمك كنه
تا به الزايمر دچارنشن.  و هرجي مغز رو درگير كنيم و كنش بيشتري داسته باشه بهتره
و ميگه ان شالله كه از اين مردا زياد بشن
و خانوم ميكن الهي أمين و اقا احسان:خانوم چه الهي أميني گفتن(دختر قصه دوم )
و از دكور مياد بيرون و تشكر ميكنه از محبتتون
:ااين دو تا مادر امروز كه برن ما رو فراموش ميكنند ما كه نميتوتيم فراموش شون كنيم
همين حرف رو تكرار ميكنم. يه سريع هايي كه ممكنه مارو فراموش كنند اماما كه فراموششون نميكنيم
معرفت فقط بخوايم
ماهتون عسل
(((((((و حالا تيتراژ با صداي مهدي يراحي پخش ميشه و من ذوق ميكنم ))))))

زهرا شهابی..الناز رجبیان..

 بسم الله

امروزم یکی دیگه ازقسمتاش گذشت به گفته خود اقا احسان علیخانی یه روز متفاوت بود برا تلویزیون وتابحال در موردش صحبت نشده

برنامه امروز بخاطر فوتبال زود تموم شد ………اما خوب بودو دوستاشتنی با یه مامان بزرگایه درجه یکو عالی

قصه اول دوپرمورد دوزوجی بود که 51سال باهم زندگی میکنن اما خیلی خوب بودن باهم برنامه امروز درمورد الزایمر بود که یک خانومی که الزایمر داشتن نزدیک 29 ساله شوهر خودش را به عنوان بابای خودش میدونست اما این شوهر مهربون هیج وقت ناشکری نکرده و خیلیم براش لذت داشت این برستاری یه حرف خوشگلم که زداین بود که خداکنه این هیچ وقت از گلو من بالا نیاد که خدانکنه من ولش کنم و تنهاش بزارم همیشه ازش نگه داری میکرده و کرده وخیلیم اینو دزست داره این که بهش غدا بده و بخوابونشو هرکاری براش بکنه این خیلی خوبه و همش ازش تعریف میکرد ایشالا زندگی اشان عالی وبایدار باشه امیدوارم هردوشون باهم تاهخر عمرشون زندگی کنن

مهمونای دیگه امشب یه فرزندومادربیر 87 ساله بود خوب واقعا این مادربزرگ عالی بودو واقعا دوست داشتنی اما این مادر جونم الزایمر داشتو هیجی یادشت نمونده بود زخترشون مریم ازشون نگه داری میکردند این خیلی براش خوب بودو هیچ گله ای از این ماجرا نبود اما این مادربزرگ ومادر خوب حتی با این که هیچی یادش نبود بازم تو خوابش اسم بچه هاشو صدا میزد بازم همون حس مادرانه ………..همین

مچکریم………زهراشهابی .النازرجبیان

درنا..

 خدا یا به امید

ششمی ن برگ ماه عسل93 :از فراموشی تا عشق
ششمین. برگ ماه. عسل 93 مثل همیشه. با دعا برای سلامتی. آقا ی. مهربانمان. شروع شد و با دل دادن به مناجات. یا رب ادامه. پیدا کرد.. سپس. با ورود. به قاب. ماه عسل جناب علیخانی. پس از سلام و تشکر. از مخاطبانشون. صحبتشون. رو این طور شروع. کردند: خوش. به حال کسی که تو این ثانیه ها اگه حال خوشی بهش دست می ده دیگران. رو هم یاد می کنه و قلبش اونقدر. وسیع است. که بقیه هم توش جا شن و. واسه همه بهترین ها رو می خواد…سپس. هم. بار دیگه هم قدم شدیم با تیتراژ. بی نظیر. ابتدایی که انگار هر بار حرف دارد برای گفتن…نگران منی مثل بچگیام.    تو خودت می دونی. من ازت چی می خوام… دوباره به قاب ماه عسل. برگشتیم و جناب. علیخانی  گفتند که باز هم نگاه ها به برنامه دیروز متفاوت بوده…که این نشون می ده که ما فقط قصه روایت می کنیم و برداشت های کاملاً آزاده…وبرنامه ما هم دفاع از همه اشتباه های. فوتبال سرزمینمون. نبود…و از فوتبالیست. ها والایی رسانه ها خواست که شاید بهتر باشد صحبت نکردن از ارقام میلییاردی گاهی حال مردممون. رو که شاید این روزها ها ارزوهاشون خیلی کوچیک تر از این حرف هاشده. رو بد نکنند… سپس.

.

.سری به مهمون های دیروزمون. زدیم. که گویا حالشون بهتر شده بود از گفتن قصه هاشون…مهدی رحمتی می گفت نباید منتظر باشیم تا چیزی واسمون آماده و مهیا بشه باید بریم دنبالش و اون چیزی رو برای خودمون مهیا کنیم…و پسر آقای رحمتی که گفت پرسپولیسی.. و آقا مهدی که می گفت حالا بیشتر دلش می یاد به آقا. علی گل بزنه….دوباره به قاب ماه عسل برگشتیم. بعد اشاره کوچیک جناب علیخانی. به این کلاهبرداری های جدید پیامکی…. با هم وارد صحنه. ماه عسل. شدیم… قصه امروز ما با یک زوج پیر. دوست داشتنی.. و یک مادر و دختر. شروع. شد…زوجی که 52 سال است با هم ازدواج کردند.  و مادر قصه ما 87 ساله و. دختر 63 ساله است….زوجی قصه. دو تا دخبر و چهار تا نوه دارد..آقای قصه. ما در نیروی ز مینی کار می کرده و همسرش خانه دار بوده…به تعبیر. خودش با همسرش یک کوچه بالا یک کوچه پایین بودند و در عالم همسایگی. دل می باشند به دختر همسایه…می گوید صداقت و حجب و حیا خودشون و خونوادشون باعث می شه ایشون پا پیش. بگزارند…آیتمی که از زندگی این زوج پخش شد کاملاً  قصه رو روشن می کرد…خانمی که آلزایمر دارد و شوهرش همه کارهایش را انجام می دهد…

.

همسری که در ذهنش پدرش است…ینی اصلا. چیزی از آن زندگی 52 ساله به یاد نمی یاره…نوه هایش رو نمی شناسه.. و اسم دخترانش. و حتی اسم خودش را هم فراموش کرده…با بازگشت. به قاب ماه عسل. آقا قصه را از 9 سال. پیشی که بیماری همسرش آغاز شده پی می گیرد.. اولین علائم. بیماری وقتی آغاز می شه که همسر. وسایلش رو گم می کرده و کم کم شناخت ها سال به سال کم تر می شد و وقتی خانه اشون رو عوض کردند. بیماری وخیم تر شده در حدی که وقتی به پارک می رفتند موقع برگشت حاضر به ورود به نه نبودند…و از آنجا تازه در مان رو شروع. می کنند.. حالا گه گاهی چیز هایی رو به خاطر می یاره اما سریع از یاد می بره…حالا آقای قصه ما همه کارهای. مادر را انجام می دهد حتی غذا.

.

را دردتان همسرش می گذارد و پوشکش. را عوض می کند…درست مثل یک بچه..مرد قصه ما همه این کارها رو با. عشق می کند و می گه اگه من جای ایشون بودم ایشون برای من جان فدا می کرد،چرا که در تمام عمر زندگیمون با همه مشکلات و مسائلی که وجود داشت یک بار هم ایشون گله گی نکرد…حالا این مرد عاشق این روز ها حتی نمی فهمد همسرش ازش چه در خواستی دارد و فقط برای آرامش همسرش با سر حرف هایش را تایید می کند…خانم قصه ما حتی سرما و گرما رو هم بیان نمی کند و تمام واکنشش به اطراف خلاصه می.شود در بی قراری هایش که با کلمه بیا بیا سعی در التیامش. دارد…بی قراری هایی که در قاب ماه عسل هم رخ می نمود…مهمان های دوم که دختر و مادر هستن قصه را این طور. روایت می کنند…دختر می گوید 24. سال پیش پدرش را از دست داده و مادر شوهر از دوازده سال پیش کم کم. به این بیماری مبتلا شده که ابتدا با تکرار صحبتشون و اشتباه در نماز. خوندن شروع می شه تا به جایی می رسد که اسم بچه ها رو هم. فراموش می کنند… از دختری که کنارشون. فقط یک اسم می دونه و گاهی از خود ایشون می پرسه که مریم. کجاست…البته مادر ایشون سرما و گرما رو تشخیص. میدن….ول. ایشون در رو گاهی گم می کنن…مادر در جواب دخترشون که می گن مادر اسم من چی… میگن :یادم نیست…دختر قصه از خواب های مادرش می گوید که اول خوابشون.  مدام استراب دارن و اسم بچه هاشون رو می یارم و گویا هنوز هم نگران بچه هاشون هستند….

.
همسر قصه ما در تمام طول قاب ماه عسل دست همسرش رو گرفته و نوازش می کند.. گویا می ترسم این مرد با این عشق عظیم را رها کند….مرد می گوید حتی خرید ها را کوتاه و زمانی که او خواب است انجام می دهد…چون اگر لحظه ای نباشد…خانمش نگران می شو و شروع می کند به بی تابی…گویا در یک نقطه ای از قصه از ذهن مرد می گذرد که همسرش رو به سالمندان. بسپاره… و دو شب این کار رو می کند ولی همین که از در بیرون می آید همون جا می ماند و از خدا می خواهد که بهشون. آرامش بده تا همسرش را برگرداند و این دوری بیش از دو روز. طول نمی کشه….   مرد از سفر هاشون…و صداقتشان می گه صداقتی که حالا جایش رو به سکوت داده…حالا این مرد با عشقش مثل کودکش رفتار می کرد…دختر از سختی های نگهداری مادرش می گوید ولی می گوید اگه من به این شرایط. می رسیدم آیا مادر مرا رها می کرد؟ و چون به جواب قطعی نه می رسند نمی توانند از مادری که به شدت به مادر فیلم مادر آقای حاتمی کیا شبیه. است دل بکند…مادری که برای خودش یک مدیر و شیر زن بودند…ولی حالا قاب ماه عسل رو با خونه خودشون اشتباه گرفته بودن…

.

حتی امام رضا و بچه هاشون رو هم به یاد نمی یارن… و می گوید دختری را که کنارش نشسته نمی شناسه… دختر می گه مادرم مرا فراموش کرده من که نمی توانم مادرم را فراموش کنم و در جواب این. که آلزایمر. بیماری ارثی است می گه امیدوارم. اگر روزی من به این نقطه رسیده بچه هایم از من نگه داری کنند…مادر قصه ما در خانه خودش زندگی می کند و بچه ها برای نگهداری اش. به آنجا می آیند…مادری که دیگر دلتنگی و نوستالژي. هم برایش بی معنی شده…و حالا فقط در خواب بچه هایش را صدا می کند…و هنوز هم مهربان وجود است و همه را دعا می کند…گویا ادبشون. بیشتر از اون چیزی بوده که آلزایمر  باعث فراموشی. اون بشه…دختر از شبی می گه که یادش می ره در رو قفل کنه و مادر رو. نصف شب هراسون. در کوچه به دنبال دشویی. پیدا می کنند.. دختر قصه ما وقتی خیلی خسته می شه اشک می ریزه. و یاد بردباری های مادر می افتاد… و دلشان می سوزه به حال مادری که روزی خودش مدیر بوده و چه سفره های رنگارنگی. که ننداخته. ولی حالا برای یک لیوان آب هم محتاج کمک دیگران است…

.

مرد قصه ما که. مثالش این روزها کم تر از در شهر ما پیدا. می شه..می گه موقع. سختی ها بعد از رضای. خدا خانمی های همسرش آرامش می کند،دست‌پخت که یک زمانی همه را به خانه اشان می کشانده…مرد ما همسرش و خاطراتش رو با هیچ چیز. نمی تونه عوض کنه…حسن ختام این برگ نوازش های پای مرد توسط همسرش بود…که من فکر می کنم…خوب عشقش را به یاد داشته…مگر می شود که عظمت. این عشق را فراموش کرده باشد شاید…. اسم ها و خاطرات رو یادش رفته باشد ولی با نوازش هایش اثبات می کرد که عشقش را به یاد دارد…نوازشی.  که مرد می گفت دارد وقتش را می گذراند… و این جمله جناب علیخانی. که: من مطمئنم. این دو مادر از این جا میرن و حظورشون. در برنامه رو فراموش. میکنن. ولی ما که دیدیمشون و نمی توانیم فراموششون. کنیم..وهمان جمله که بعضی ها ممکن ما رو فرا. موش منن ولی ما که نمی تونیم. خودشون و محبتشون. رو فراموش کنیم…پس تو این ماه از خدا معرفت می خوایم…ششمین برگ از ماه عسل 93 هم با صدای مهدی یراحی که از خدا می خواست که هوای گریه های رو داشته باشه و اشک های بی پایان. من به پایان رسید…و ماهی که عسل شد….
یا حق
درنا

 الهه عسلی..

 قسمت ششم ماه عسل 93 پس ازپخش وله ای اغاز شد واحسان علیخانی صحبتاهایش را اینچنین اغاز کرد:بسم الله الرحمن الرحیم سلام به روی ماه همه شماهموطنان نانزنین خوب مهربون ودوست داشتنی خودم قبول باشه ایشاا..طاعات وعباداتتون قبول باشه محبتاتون لطفاتون خوشبحالش خوش به سعادت کسی که تو این لحظه های قیمتی متفاوت اگرحال خوشی بهش دست میده دیگرانم یادمیکنه وقلبش انقدروسیع وبسط پیداکرده که ازخدابرای همه بهترین هارومیخواد.ممنونم وتشکرمیکنم درهمین ثانیه های ابتدای برنامه که این جمعه ماه مبارم رمضان رو قراره اختصاص بدین به ماومااین

افتخارو داشته باشیم که ماروتماشا بکنید وشنونده وتماشاگر قصه ی امروز مهمانان ماه عسل باشید.مچکرم خوش اومدید.وتیتراژ زیبای ابتدای برنامه با صدای مرتضی پاشای پخش شد.
اصلا اینجوری نیست نه مانه هیچ صنفی مطلق خوب ونازو علیه السلام نیست واقعا نه ولی خیلی ازاین بچه هاهم شنیدن داره قصه هاشون واقعا.مایه روز قبلش دوتاکارگر شریف ونجیب واصیل رو ازبازار تهرون همین جای که خیلیا ممکنه بهش سرزده باشیم اوردیم باهاشون گفت وگو کردیم مانه قراره تصمیم بگیریم نه نسخه ای تجویز بکنیم واقعاهمین که مارو تماشا بکنید به نظرم همین کافیه شاید کلید واژه ای که ازلابه لاوپس برنامه دیروز درومد اینکه همیشه ادمارو درمقصدقضاوت نکنیم مسیری که طی کردن پیرهن پاره کردن جاده ای که دوییدنم تماشا بکنیم اندازه ی خوردن زمیناشون
پیرهن پاره کردناشون کفش پاره کردناشون نفس گرفتناشون وبعد راجبشون حرف بزنیم والا تواین تردیدی نیست واقعانکته ای که شاید خیلی قابل توجه باشه سرو دا کردن وصحبت کردن ازارقام میلیاردی اونم توروز های که شاید عده ای ازهموطنای ماگرفتار باشیند ودغدغه های مهمی درزندگیشون داشته باشند وارزوهاشون حتی کوچیکترم شده باشه شاید ناراحتشون بکنه شاید مکدرشون بکنه برای همین من خواهش میکنم هم از دوستای فوتبالیستمون هم رفقای خوب خودم درحوزه ی رسانه که بعضی موقه ها این دعوا هاواین چلنجاشاید کسیو دریه نقطه ی دوری ازکشورمانسبت به زندگی که داره میکنه خیلی حالشو بدبکنه برای همین نمیگم نبایداین اتفاق بیفته همیشه باخره یه وظیفه وررسالتی رو دوش همه ی رفقا ی ن چه درحوزه ی رسانه چه بچه های فوتبالیست خب بالاخره یه تعهدی دارند وکسای که دم ازتعهدوغیرت وعشق به پیراهن وازاین صحبتامیکنن باید اینارم دقتم بکنن واقعا .کاش یکاری بکنیم که خیلی نگاه مردموناراحت نکنیم حالشونم بد نکنیم این نکته ی خیلی مهمیه وخیلیاهم این دقتوواقعا دارن بازم حرفمو تکرار میکنم که مادنبال بحث فوتبالی نبودیم واقعا وفقط وفقط نشستیم شنونده ی این 3تاماجرای بودیم که برامون تعرف کردن همین.وبعد مرورکوتاهی به
پشت صحنه ی دیروز برنامه کردند.وسپس ازوقت کمشون به دلیل پخش فوتبال المان وفرانسه گفتن ووارد صحنه ی ماه عسل شدند دردکور وصدف ماه عسل دوخانواده روی ندلی نشسته بودند.که خانواده ی اول زن وشوهری بودن ک 52 سال باهم زندگی مشترک داشتن. که خانومی که اونجابودندبه دلیل اینکه در9 سال قبل دچار الزایمرشدند حافظشون رو ازدست داده بودن وشوهرشون این چندسال بادلسوزی ووفداکاری واستقامت ازشون نگه داری کردن واین خانوم شوهرشو به عنوان پدرش میشناخت وحتی نمیتونست ازگشنگی
وتشنگیش چیزی بگه وهیچ کسیو بخاطر نمیاورداین مرد دلیل کارش رو دلسوزی ووفاداری همیشگی همسرش میدونست ومیگفت دلیل کارم رضایت خداست واینکه میدونم اگه جامون عوض میشد خانومم اینکارو برامن میکرد
مهمان دیگرماه عسل مادرودختری بودند .مادری که روی ندلی ماه عسل نشته بود دچار الزایمر شده بود واون هم کسیو به یاد نمیاورد مگر درزمان خاص اماهمچنان مهربون بودند ودلسوز بچه هاشون..دختر این خانوم هم دلیل نگهداری مادرشون رو فداکاری یک مادر واینکه اگهخودش جای مادرش
بود مادرش رهاش نمیکرد وگفت اون منو فراموش کرده من که میدونم مادرمن. وپس ازپایان حرفهایشان ازصدف ماه عسل بیرون اومدن وگفت امیدوارم نسل مردای وفادار زیاد بشه وگفت من مطمئنم این دوتا مادرازاینجامیرن وفراموش میکن که توبرنامه ی مابودن ولی خب منو شسماکه دیدیمشون ماکه فراموششون نمیکنیم.همین حرفو تکرار میکنم یه سریا هستن که شاید فراموش کنن ولی ماکه نمیتونیم فراموششون کنیم گذشتشونو عشقشونو معرف بخوایم دیگه معرفت…ماهتون عسل وتیتراژ پایانی ماه عسل باصدای مهدی یراحی پخش شد

فرزانه خجسته..

سلام .
برنامه ششم : آلزایمر
برنامه ساعت 19:8 طبق روال با دعای فرج ( البته تصویر بود وصدا نداشتیم و بعد آمدن صدا ، دعای فرج تقریا تموم شده بود ) و تیتراژ حسینی شروع شد .
در پلاتو اول احسان با کت وشلوار طوسی واستاده بود جلوی دوربین و با سلام علیک و حرف های کوتاه ، تیتراژ اصلی برنامه پخش شد .
پلاتو بعدی برنامه ، احسان در مورد برنامه دیروز صحبت کرد و گفت : برداشت از برنامه کاملا آزاد ولی سعی کنیم درست برداشت کنیم ، آده ها رو تو مقصد نگاشون نکنیم ، به اون راهی که توش دوییدن و سختی هاش توجه کنیم … البته باید حق هم بدین به یک سری از آدم ها که تو این شرایط سخت مالی که سخت هم زندگی میکنن ، شنیدن رقم قرار داد های میلیاردی ناراحتشون میکنه … برنامه دیروز بحثش فوتبالی نبود … .
پشت صحنه ای از برنامه دیروز پخش شد . برنامه تا تموم شد و صدف باز شد تا پیوندی با مهمون ها صحبت کنه ، علی پسر رحمتی رفت و جای احسان نشست و پیوندی هم در لحظه ورود گفت : جای احسان نشستی… هنوز زمان زیادی از حرف های پیوندی نگذشته بود که احسان اومد تو با شیطنت گفت : ببخشین من اومدم به جهت اینکه خیلی زنگ زدن و باز خورد داشت ، من میخواستم یه سوال از علی بپرسم ! علی شما پرسپولیسی هستین یا استقلالی ؟ علی : پرسپولیسی احسان : پرسپولیسی ، من دیگه حرفی ندارم ، خدافظ !!! و رفت …
بعد پخش آیتم ، احسان : یه موضوعی بگم ، هیچ ربطی به برنامه ما نداره ولی جدیدن مد شده ، دورو بر خودمون هم زیاد دیدیم ، زنگ میزنن به شما که آقا ما تو کویر گنج پیدا کردیم ، استخاره کردیم شماره شما اومده و … الانم که ماه رمضون و فضا خوب و زود تحت تاثیر قرار میگیریم … کلاهبرداری نوین ، دیگه واقعا از مرز شعور آدم عبور میکنن ، اندکی درک برای طرف مقابل قایل باشین … خودتی دوست عزیز … زیاد هم شده ها … . به خاطر پخش فوتبال زمان برنامه کمه ، میدونم عادل و دوستاشم خیلی برای این برنامه زحمت کشیدن ، ( رو به پشت ) فکر کنم بازی آلمان و فرانسه باشه ؟ …آره من طرفدار هیچ کدوم هم نیستم امروز … . موضوع برنامه امروز ما موضوعی هست که تا حالا راجب اون تو تلویزیون حرف نپرداختن ، رفقام دلهره دارن یکم … .
با باز شدن صدف پا به دنیای مهمون های امروز گذاشتیم .
همون های برنامه : زن و شوهری مسن به علاوه خانمی مسن به همراه دخترشون .
اول آقا شروع کردن به صحبت . گفتن که 18 سالگی ازدواج کردن و نزدیک 52 سال هست با خانمشون زندگی میکنن .
خانم ای که همراه مادرشون بودن هم گفتن : مادرشون 87 سال دارن . احسان : سن خودتون رو نمیپرسم خانم : ایرادی نداره احسان : نمی تونم بپرسم چندسالتونه ولی میتونم بپرسم چندساله دخترشونین!!!!؟؟؟؟ ، البته شما فرمودین ایرای نداره بنده جسارت کردم … خانم : بله ٦٣ سال .
احسان رو به آقا ، با همسرتون چه جوری آشنا شدین ؟ آقا : ما کوچه بالایی بودیم اینا پایینی ! احسان : تو کوچه آشنا شدین ؟ …همسر این آقا مدام یه چیزهایی میگفتن . احسان : جانم مادرم ؟ فرمایشی دارین ؟ آقا گفتن که با من هستن … احسان : یه آیتمی ببینین بلکه دلیل دعوت مهمون هامون رو متوجه بشین .
تو ایتم آقا تو منزلشون توضیح دادن که 9سال همسرشون آلزایمر دارن و هیچ کس رو نمیشناسن ، الزایمرشون نسبتا شدید بود .
بعد ایتم دختر اون خانم از مادرشون خواستن که پاشون رو تکون ندن ، احسان اشکال نداره ، بزارین راحت باشه . رو به مادر : کوچیکه شمام. آقا از وضع زندگیشون گفتن که خانمشون هيچي يادشون نمياد و نميشناسه كسي رو و فكر ميكنه ايشون پدرشون هست ، حرف نميزنه و گرما و سرما و تشنگي و … احساس نميكنه ، احسان : حافظه كوتاه مدتشون كار نميكنه و بلند مدتشون فعال هست ، الان خانم شما كاملا شدن بچه تون … وقتي آقا از كارايي كه براي خانمشون انجام ميدادن گفتن ، احسان : الان خانم ها اگر شوهراشون دورو برشون باشن با ساعد ميزنن تو پهلوشون كه ياد بگير !! مطمئنا !!! … خانم اونقدر بيقرار بودن كه احسان اخر گفت : خانم بي قراري هم داره … . بعد اون يكي خانم از مادرشون گفتن كه ١٢ سال هست آلزايمر گرفتن و هيچي يادشون نمياد و هراز گاهي همين دخترشون رو يادشون مياد و تو خواب مدام نگران بچه هاشون هستن و به اسم صدا ميزنن و… . بعد با پخش آگهي وقفه اي كوتاه تو صحبت هاي مهمان ها افتاد …
بعد اگهي ، احسان : من تو مانيتور ديدم كه جالبه خانم دست شمارو گرفتن ( رو به آقا ) و مدام كسي رو صدا ميزنن كه بيا …آقا توضيح دادن كه خانمشون رو دوروز بردن سالمندان و وقتي از اونجا اومدن بيرون ، دوسه ساعت نشستن و فكر كردن و به اين نتيجه رسيدن كه خانم شون رو برگردونن به خونه ، چون فرداي اون روز ١٣ بدر بود يه وقفه اي افتاده بود و بعد هم ايشون رو بعد دوروز به خونه آوردن . احسان : اون دو سه ساعته به چي فكر ميكردين ؟؟؟ آقا : به اينكه خدا من رو ببخشه و اين خانم تو زندگي مون براي من هيچي كم نذاشته بود … احسان با خانم حرف زد ولي ايشون عكس العمل زيادي نشون ندادن ، احسان رو به خانم : خيلي مخلصيم ها …. احسان : مادر بزرگ خود من ، خدا رحمت كنه رفته گان شمارو ، اواخر عمرشون آلزايمر داشتن و حافظه كوتاه مدتشون رو از دست داده بودن ….احسان : مادر ١٠ تا بچه داره و به همه ميرسه و بعد كه بزرگ ميشن ، ١٠ تا بچه نميتونن به يه مادر برسن … احسان : ايشون من رو ياد اون چهره نوراني ، مادر تو فيلم علي حاتمي ميندارن و شبيه ايشون  هستن … احسان : ديالوگ معروفي هست كه ميگه ، اينا كه مارو نميشناسن ولي ما كه اينارو ميشناسيم ( با دقت خاصي جمله رو بيان كرد و اسمي از فيلم و كارگردان نبرد !) … احسان رو به دختر خانم : اين بيماري ارثي هست نميترسين شمام بيمار شين ؟ خانم : امروز اينا فرداي ما هستن ….احسان : ميخوام يه چيزي بگم آقايون ناراحت نشن ، بين  مرداي ايراني معمولا خيلي از اين خبرا نيست … احسان : الان اونا كه شارژ يادشون ميره نگران شدن كه نكنه مريض شدن ، ولي ميتونيم جلوي اين بيماري رو بگيريم با ورزش ، تغذيه خوب و به ژنتيك هم بستگي داره . معمولا هرچي مغز كنش زياد داشته باشه و درگير باشه بهتره …. احسان رو به آقا : انيدوارم نسل مردايي مثل شما زياد شه ، خانم : الهي آمين !!! احسان : خانم چه اميني گفتن !!!! …. احسان بلند شد و خدافظي كرد و از دكور خارج شد …
پلاتو اخر ، احسان : من مطمئن هستم هيچ كدوم از اين دو مادر يادشون نمياد كه تو برنامه ما بودن و مارو فراموش ميكنن ، ولي فراموششون نميكنيم …. شايد اينا مارو فراموش كنن ولي ما كه نميتونيم اينارو فراموش كنيم ، محبتشونو ، معرفتشونو و كارايي كه كردن ….
ماهتون عسل ….

مرمر..

دعای فرج با صدایِ احسان علیخانی  و نمایی از دکورِ صدفی شکلِ برنامه  آغاز میشه  سپس مناجاتِ
زیبایِ  آنونس وارِ  ماهِ عسل  پخش میشه   .
بسم اللهِ الرّحمن الرّحیم   سلام   خیلی ممنون و مچـکـریم  که ما رو تماشا می کنید  و با نگاه های تیزبین تون  ما رو رصد می کنید  بریم تیتراژ رو ببینیم  برمیگردیم . تیتراژ با     صدای  مرتضی پاشایی پخش میشه  و بعد برمیگردیم به استودیو احسان علیخانی  از این میگه ما فوتبالیستایی که توو برنامه دیروز آوردیم  هدفمون این نبود  که بگیم همه افرادی که در این حوزه هستند  مبرّا   و  علیه السلام اند
نه  بر خلافِ خیلی تعهّدات  ، اینهمه مشکلات هست  تووش  ؛ اما این که  هر جا میشینند میگن
فوتبالیستا  میلیارد میلیارد   پول درمیارن  .. این اندازه دستمزدها  توو دست و بالشونه  و وقتی  کسایی که به نون شب محتاجن  این حرفا رو راجع به این مبالغ بشنون  حالشون  گرفته میشه منقلب میشن
بعد  دعوت میکنه  گذری به برنامه  دیروز داشته باشیم  و در آیتمِ برنامه دیروز  احسان علیخانی میاد جلو
و میگه تلفنا و  تماسا تا الان نشون میده برنامه بازخورد خوبی داشته بعد میگه من یه سؤال دارم از پسر مهدی  رحمتی  دو لا میشه  ازش میپرسه پرسپولیسی هستی یا استقلال ؟  سیّد علی رحمتی میگه :

پرسپولیس  ! احسان علیخانی میگه مچکرم خدا حافظ . ادامه بدین  . . !

بعد برمیگردیم استودیو احسان علیخانی میگه امروز فوتبالِ فرانسه _ آلمانِ که من طرفدارِ هیچکدومشون نیستم ما باید تا هشت و  5 دقیقه حُدوداً  تموم کنیم  . بعد میگه یه چیز بگیم ربطی به برنامه مون نداره  تازگیا اس ام اس میاد به موبایلای خلقُ الله  که ما در کویر لوت هستیم و گنجی پیدا کردیم شماره  شما به ذهنمون الهام شده  یه سری   کلاهبرداری های مدرنی  مد شده که از سطح شعورِ آدمیعدول میکنه   .. دوست محترم   خودتی     اس میدی   که گنج پیدا کردم  شماره شما بهم القا شده !بعد میگه موضوع مون چیزی هست که تا به حال در برنامه تلویزیونی  مطرح نشده  . اطرافمونهست ..

وجود داره اما اَشکال ش فرق داره . بعد وارد دکور ماه عسل  مـیشیم یه خانم و آقای مسن کنار هم نشستند و یه خانم مسن دیگه با  خانمی  جوون تر از خودش . بعد می فهمیم  اون خانم و آقا همسر همدیگه هستند که خانمشون دچارِ آلزایمرِ حاد شدند چندین ساله  و همین همسرشون دارن همه جوره ازشون نگه داری میکنند  و خانمشون   حتی نمیتونه  صحبت کنه   و اسم فرزندانشم  به خاطر نمیاره حتّی یک خاطره  . همسرشون میگن  اگه من هم اینطور میشدم  خانمم  همینکارارو برام میکرد علیخانی میپرسه از کجا میدونی   ؟ میگه چون میدیدم توو سالهای زندگی چقدر زحمت میکشید  من میرفتم جنگ و نمیومدم  همه کارها و مسئولیت ها به عهده ایشون بود .. بزرگ  کردن بچه ها و….من دو شب بردمش آسایشگاه  اما خیلی گریه کردم از خدا خواستم منو ببخشه

 بدون اجازه بچه هامون ایشونو بردم آسایشگاه   پولم دادم   اما همونموقع  اومدم بیرونِ آسایشگاهخلوت کردم با خدا  و  حس خوبی نداشتم  از این که  اشتباه کردم  ایشونو بذارم اینجا و حالا همه کارهای همسرشو میکنه  . همسری که حتی نمی تونه بگه کِی  گرسنشه   کِی تـشنشه  .. سرده یا گرمه علیخانی میپرسه بزرگترین خصلت خوب ایشون چی بود ؟ صداقت و خانواده خوبشون و حجاب شونمادر ددیگری که مهمون هستند با دختر 63 ساله شون اومدند اما طبقه بندیِ آلزایمرشون فرق دارهگرما و سرما رو میفهمند  ..

جواب میدن با کلمه   ..  و بچه هاشون شیفتی  عوض میشن و از ایشون مراقبت میکنند وابستگی این مادر به  همین دختر خانمیه که همراهشونه   . موقعهایی که  دارن به خواب میرن  یا  توو خواب هستند اسم بچه هاشون رو صدا میزنند که  مریم  ، مِهدی رو  بگیر مثلاً  حافظه بلند مدت شون  هست   ؛ این مادر به قول احسان علیخانی شبیه رقیه چهره آزاد  هستند   احسان علیخانی همینطور میگه  دیالوگ طلاییِ  سینمای ایران  اون منو فراموش کرده من که فراموشش نکردم  .    همسر اون خانم گفت فقط بخاطرِ رضای خدا می کنم این  از خودگذشتگی رو   معرفت رو  از یاد نبریم   ..  اگه توو یه رابطه ، گذشته  ،  خاطره ای   ، کسی فراموشمون کردما فراموشش نکنیم    .. معرفتِ    مهمه .. ماهمون عسل هوایِ گریه هامو داری یا نه           . .  هوایِ گریه هامو

این نوشته توسط نویسندگان سایت  ehsanalikhanighabile.com گردآوری شده

اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند