چند شعر پاییزی عاشقانه و زیبا

دسته بندي : شعر و ترانه
تاريخ : 5 آبان

فصل پاییز یکی از زیباترین فصول سال است که بسیاری از افراد در این فصل خاطرات بسیار خوب و زیبایی دارند. گهر در این بخش چند شعر پاییزی عاشقانه و زیبا را شرح می دهد.

چند شعر پاییزی عاشقانه و زیبا, پورتال خبری فرهنگی گهر

چند شعر پاییزی عاشقانه و زیبا

کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.

برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,

آفتاب دیدگانم سرد می شد,

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.

وه … چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,

وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,

شاعری در چشم من میخواند …شعری آسمانی

در کنارم قلب عاشق شعله می زد,

در شرار آتش دردی نهانی.

نغمه ی من …

همچو آواری نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.

پیش رویم :

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر :

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام :

منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.

کاش چون پاییز بودم

فروغ فرخزاد

***

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.

باغ بی برگی،

روز و شب تنهاست،

با سکوت پاکِ غمناکش.

سازِ او باران، سرودش باد.

جامه اش شولای عریانی‌ست.

ورجز،اینش جامه ای باید .

بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .

گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .

باغبان و رهگذران نیست .

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست

گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،

ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟

داستان از میوه های سربه گردونسای

اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .

باغ بی برگی

خنده اش خونیست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن .

پادشاه فصلها ، پائیز .

مهدی اخوان ثالث (میم . امید)

***

پاییز دوباره اومده از راه ، کوچه رو فرش کرده برگایِ زردش

حال و هوایِ کوچه رو بازم ، با همین برگا زیر و رو کردش

گرفته رنگِ عاشقی کوچه ، گرچه حس و حال اون غم انگیزه

نم نمِ قطره هایِ بارونش ، از یه حسِ عاشقانه لبریزه

بویِ بارون و خش خشِ برگا

کلِ کوچه رو قدم زدن تنها

زیرِ بارونِ سردِ پاییزی

عاشقانه میشن انگاری غمها

لحظه هایِ غروبِ پاییز و گم شدن تو خیابونایِ شلوغ

همقدم همصدایِ این لحظه ، حل شدن تو ترانه هایِ فروغ

دلسپردن دوباره به بارو …

***

گوش کن …. صدای نفس های پاییز را میشنوی ؟

و این زیباترین فصل خدا می آید…

غم و اندوهت را به برگ درختان آویزان کن …

چند روز دیگر میریزند

***

نگرانم …

پاییز که برسد

ساعت ها را عقب می کشند

دلتنگی ام

یک ساعت زودتر می آید

***

تنهایی

مثل باران پاییزی

وسوسه قدم زدن است در خیابان …

که می روی و باز می گردی و تازه می فهمی ،

خیس شده ای تا مغز استخوان هایت !

***

چه سختِ هم پاییز باشد ؛

هم ابر باشد ،

هم باران باشد !

هم خیابان ِ خیس …

امـــــا نه تـــــو باشی

نه دستی برای فشردن باشد

نه پایی برای قدم زدن باشد

و نه نگاهـــی برای زل زدن … !

***

دوباره پاییز

اما نه ((فصل خزان)) زرد!

دوباره پاییز

اما نه فصل اندوه و درد!

دوباره پاییز

فصل زیبای سادگی

دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . .

**

نفس هایم در تلاطم بی تو بودن با لحظه های فراق آمیخته شدند

باران ها بی تو باریدند

گل ها بی تو شکوفه زدند

و من ، درگیر میان باغ سیب در هیاهوی پاییز برای همیشه گیر افتادم

آخرين هاي اين بخش
ديگران چه مي خوانند
دیدگاه ها
برای ارسال دیدگاه مرتبط با این مطلب کلیک کنید

گـهـر در شبکه هاي اجتماعي