درد دلهای یک پسر روزنامه فروش/عکس(خواهشا،حتما بخوانید)

من هم مثل شما همینجور تو اینترنت چرخ میزدم که به این گزارش از سایت جیم رسیدم خیلی خیلی بسیار جالب و خواندنی بود وظیفه خودم دونستم که این گزارش هرچند کوتاه ولی آموزنده رو در سایت منتشر کنم

 

از چهارراه تقی آباد که رد می‌شدم، صف ماشین‌ها بسته شده بود و دود اگزوزشان تنها هوای قابل استشمام بود. چشمم به یک پسر روزنامه فروش افتاد که بین ماشین‌ها بود. اسمش قادر است و 16 سال دارد، 4 سال است که به دلیل سکته پدرش درس را رها کرده و برای این‌که خرج خانه را در بیاورد به سرکار آمده است. ابتدا به کار در کوره آجرپزی مشغول بوده و چون سختی این کار از تحمل او بیشتر بوده، این کار را رها می‌کند و به سفارش بچه داداشش، به روزنامه فروشی سر چهارراه مشغول می‌شود.

قادر تا کلاس پنجم بیشتر درس نخوانده و به گفته خودش تا وقتی کار می‌کند دیگر وقت درس خواندن ندارد.

از او درباره ساعت کارش می‌پرسم، می‌گوید: ما باید ساعت 5 صبح مرکز مربوط به خودمان باشیم و روزنامه‌ها را بگیریم و تا 6 صبح به چهارراه مشخص شده توسط مرکز برویم و تا 12 ظهر باید روزنامه‌ها را بفروشیم.

درد دلهای یک پسر روزنامه فروش/عکس(خواهشا،حتما بخوانید)

+ خانه‌تان کجاست؟

خانه ما در یکی از روستاهای اطراف مشهد است، کنار شهرک رضا و باید ساعت 4 صبح از خانه حرکت کنم تا 5 صبح برسم چهاراه مقدم، خیابان طبرسی (مرکز پخش روزنامه) و اگر دیرتر برسم جریمه می‌شوم.

+ چرا درس‌ات را شبانه ادامه نمی‌دهی؟

آن‌قدر خسته می‌شوم که دیگر نمی‌توانم شب‌ها هم درس بخوانم.

+ در کنار روزنامه فروشی می‌توانی کار دیگری هم انجام دهی؟

به هیچ وجه، اگر مرکز بفهمه جریمه می‌کند یا ممکن است کلا ما را از کار بیکار کند.

+ فکر می‌کنی طرز فکر مردم نسبت به تو چطور است؟

افراد با هم متفاوت‌اند، بعضی‌ها با معرفت‌اند و بعضی‌ها هم نسبت به ما بی‌محلی می‌کنند.

+ در مورد این چهارراه (چهارراه تقی آباد) نظری نداری؟

چهارراه بزرگ و شلوغی است و من می‌توانم روزنامه بیشتری بفروشم.

درد دلهای یک پسر روزنامه فروش/عکس(خواهشا،حتما بخوانید)

در حین مصاحبه من با قادر یک نفر سرش را از ماشین بیرون آورد و داد زد، قادر امروز روزنامه نمی‌فروشی؟ (فهمیدم این آقا یکی از پایه ثابت‌های خرید روزنامه از قادر بود.)

قادر عرق پیشانی‌اش را با آستینش پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: هر روز بین 200 تا 300 روزنامه خراسان و قدس می‌فروشم که از روزنامه خراسان، 150 تومان آن مال خودم هست و از قدس 80 تومان و جمعا روزی بین 25 تا 30 هزار تومان درمی‌آورم.

قادر از این کارش راضی بود اما یک گلایه هم داشت و می‌گفت: ما را مجبور می‌کنند که سرمان را بتراشیم. من حساسیت دارم و زیر نور آفتاب سرم آن‌قدر سرخ می‌شود که می‌گویی دارد از آن خون بیرون می‌زند. مرکز فکر می‌کند که ما کثیفیم ولی من هر روز قبل از این‌که سر کار بیایم دوش می‌گیرم و نماز می‌خوانم و چرا باید سرم را بتراشم، با وجود این‌که حساسیت دارم.

 

منبع: جیم  / گزارش از سید مصطفی موسوی اصل

اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند
ارسال دیدگاه