خاطرات تلخ لیگ برتر

تاريخ : 6 فروردین

آیا می توانید این صحنه را تا پایان عمر از ذهن تان خارج کنید؟ اگر به کسی بگویید، باور می کند یا می گوید توهم زده اید؟! در زندگی همه ما، شاید فقط یکبار پیش بیاید که چنین مسائلی رخ دهد اما نمی توان از آن جلوگیری کرد. با ما بیایید تا حوادثی برای تان تعریف کنیم که برای اهالی فوتبال رخ داد. گاهی تلخ و تکان دهنده، گاهی شوک آور و گاهی شیرین و بامزه. اتفاقاتی که شاید فقط یک بار برای هر کسی در طول زندگیش پیش بیاید:
سقوط سقف و مرگ بی گناهان
نیمه اول بازی تمام شد، مقابل رختکن آن قدر شلوغ بود که پرسپولیسی ها ترجیح دادند داخل زمین بمانند. همین طور که سرمربی داشت صحبت می کرد و اشکالات تیم را می گرفت، یک اتفاق تکان دهنده رخ داد. درست مقابل چشم بازیکنان، تیرآهن های سقف ورزشگاه به آرامی خم شد، شکست و فرو ریخت بر سر مردم. تماشاگران وحشت زده به داخل زمین دویدند. بازیکنان پرسپولیس نیز بهت زده فقط تماشاگر این صحنه های تلخ بودند. صدای فریاد و شیون مصدومان، تمام فضای ورزشگاه را برداشته بود و در آن لحظات کاری از دست کسی برنمی آمد. روز ۱۵ اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۰ بود، درست ساعت ۱۸:۵۵ و در جریان دیدار دو تیم شموشک نوشهر و پرسپولیس در ورزشگاه شهید متقی شهر ساری. این استادیوم فقط به اندازه ۵ هزار نفر گنجایش داشت ولی چیزی حدود ۱۰هزار نفر به ورزشگاه رفته بودند. درب ورزشگاه با فشار تماشاگران شکسته شده بود دو برابر ظرفیت استادیوم، تماشاگر وارد ورزشگاه شود. بخشی از آنها روی سقف ایرانیتی ایستادند که به خاطر سنگینی بیش از اندازه، باعث شکستن سقف و ریزش آن بر روی تماشاگران طبقه اول شدند. چیزی حدود ۲۰۹ نفر مجروح به همراه دو نفر فوتی از آن روز تلخ برجا ماند تا یکی از تلخ ترین حوادث فوتبال کشور رقم بخورد.
نارنجک برای هنگ کنگی ها
ماجرای بازیکنی را بخوانید که می خواست کار خیر انجام دهد اما مسبب یک انفجار شد. جمعه ۳۱ شهریورماه ۱۳۹۱ دیدار دو تیم سپاهان و الاهلی عربستان در ورزشگاه فولادشهر اصفهان. هواداران سپاهان که از بازی بد تیم شان عصبانی بودند، اقدام به پرتاب اشیایی به زمین مسابقه کردند که داور هنگ کنگی برای آرام شدن جو استادیوم، چند ثانیه ای بازی را قطع کرد. در همین حین عادل کلاه کج هافبک وقت سپاهان به کنار زمین رفت تا آن اشیا را از داخل زمین خارج کند. او شئی را گرفت و به کنار زمین انداخت تا بازی دوباره شکل بگیرد اما به محض پرتاب آن شئی به کنار زمین، انفجار شدیدی رخ داد، آن هم در دو متری داوران هنگ کنگی! شئی که کلاه کج آن را به بیرون پرتاب کرد، یک نارنجک دست ساز بود و انفجارش، همه را وحشت زده کرد.
نسل طلایی نزدیک به سقوط
بی شک بهترین تیم ملی تاریخ کشور، همان تیم ملی بود که در جام جهانی ۱۹۹۸ به میدان رفت اما می دانید ممکن بود هرگز آن تیم ملی تشکیل نشود؟ اکثر بازیکنان آن تیم، در عنفوان جوانی به همراه تیم ملی ارتش ایران در سال ۱۹۹۵ راهی کشور ایتالیا شدند تا در جام ارتش های جهان شرکت کنند. آن تیم به قدری خوب بود که راهی فینال شد و در بازی نهایی با نتیجه یک بر صفر به فرانسه باخت. در بازگشت، همه چیز داشت به آرامی پیش می رفت که به یکباره هواپیما تکان شدیدی خورد و تمامی مسافران از صندلی خود به هوا پرتاب شدند. فریاد بازیکنان از ترس، فضای داخل هواپیما را پر کرد و هرچقدر مهمانداران، مسافران را به آرامش دعوت می کردند فایده ای نداشت. بعد از چند دقیقه، هواپیما راه خودش را پیدا کرد و همه چیز آرام شد اما بازیکنان وحشت زده داشتند به یکدیگر نگاه می کردند. وقتی خلبان گفت در فرودگاه مهرآباد فرود آمده، هیچ کس باور نمی کرد. بازیکنان بالاخره از هواپیما بیرون آمدند اما هیچ کدام از یاد نمی برند که تکه های یخ به بدنه هواپیما آسیب جدی وارد کرده بود و نسل طلایی فوتبال ایران تا سقوط فاصله بسیار کمی داشت.
تریل در طبقه چهارم هتل
این یکی بامزه است! جوزف ادیشون بازیکن اهل نیجریه در سال ۱۳۸۷ در لیگ برتر و با پیراهن پاس همدان فوتبال بازی می کرد. او شبی به همراه تیمش در هتل مشغول استراحت بود و به تازگی به خواب ناز فرو رفته بود که با یک حادثه عجیب مواجه شد. فردی با موتور تریل درست بالای سر او و در اتاقش داشت ویراژ می داد! ادیشون از این مساله به عنوان عجیب ترین حادثه زندگی اش یاد می کند اما ماجرا چه بود؟ حنیف عمران زاده، مدافع وقت پاس همدان برای آن که با ادیشون شوخی کند، با موتور تریل خود ۴طبقه را پیمود و به اتاق این بازیکن بخت برگشته وارد شد. خودتان تصور کنید سایر ساکنان هتل در آن لحظه چه احساسی داشتند. اصلا تصور کنید در طبقه چهارم یک هتل و با آرامش به خواب رفته اید که به یکباره در باز شده و فردی با یک موتور تریل وارد اتاق تان می شود… !
تیراندازی در جاده متروک
سیدمحمد حسینی نام همان مدافع راست ابومسلم و ذوب آهن است که عنوان گلزن ترین مدافع لیگ برتر را به دوش می کشد، حتی حالا که فوتبال را کنار گذاشته است. او وقتی در ذوب آهن بازی می کرد، با یک اتفاق نادر مواجه شد. یک روز تصمیم می گیرد برای بازگشت از اصفهان به مشهد از جاده طبس رانندگی کند. این جاده، آنقدرها شلوغ نیست زیرا جاده ای کویری و متروک به شمار می رود. از طرف دیگر، شایعه وجود راهزن در آن جاده به گوش می رسد. حسینی در طول راه، متوجه حضور یک اتومبیل دیگر پشت سرش می شود. بدون اتلاف وقت، سرعت ماشین را چندبرابر می کند که در همین لحظه، صدای تیراندازی از پشت سرش و توسط همان اتومبیل را می شنود. تا ۱۰ کیلومتر، این تعقیب و گریز خطرناک ادامه داشت اما در نهایت حسینی توانست بدون اینکه خودش و اتومبیلش آسیبی ببیند، از مهلکه خطر دور شود و به سلامت به مشهد برسد.
مشکلی به نام کمربند ایمنی
سه سال قبل، هنگامی که علی انصاریان و دو همبازی دیگرش قصد سفر به تبریز را داشتند تا به تمرینات شهرداری تبریز برگردند، شاهد یک حادثه تلخ شدند. حدود ساعت ۱۹ و در حالی که اتوبان تهران – تبریز کاملا تاریک و مه گرفته بود، به فاصله ۲۰۰ متری اتومبیل بازیکنان شهرداری، ماشین دیگری در حال حرکت بود که یکدفعه با گاردریل برخورد کرد، چند بار به دور خود پیچید و واژگون شد. فوتبالیست ها که شاهد این صحنه بودند، فورا اتومبیل خود را پارک کردند تا به کمک حادثه دیدگان بروند. آنها با صحنه ای دلخراش مواجه شدند، دو سرنشین اتومبیل ۲۰۶ به شدت صدمه دیده بودند و به خاطر شدت صدمات، توانایی خروج از ماشین را نداشتند. انصاریان شیشه شکسته ماشین را کنار می زند اما هرچه تلاش می کند، نمی تواند دو سرنشین را خارج کند چراکه کمربند ایمنی آنها گره خورده و کار را سخت کرده بود. بیش از ۱۵ دقیقه طول کشید تا مصدومان این حادثه از ماشین خارج شوند. انصاریان و دوستانش هرگز این صحنه که شبیه به سکانس های حساس فیلم های هالیوودی بود را فراموش نمی کنند.
فرار از قفس شیر
چند سال قبل، تراکتورسازی تبریز مدافع چپ پایی داشت به نام فرهاد علیاری که دچار سانحه ای استثنایی شد. فرهاد به همراه یکی از دوستانش برای یک گردش عصرگاهی به باغ وحشی می روند و وقتی به قفس شیرها می رسند، تصمیم می گیرند کمی با شیر نر داخل قفس شوخی کنند. علیاری پای راست خود را داخل قفس می برد تا واکنش شیر را ببیند. در یک چشم به هم زدن، سلطان جنگل با یک حمله سریع و برق آسا، فرهاد را غافلگیر می کند و به پای این بازیکن می رسد. فرهاد به سرعت به فکر نجات خود می افتد ولی دیگر خیلی دیر شده، شیر گرسنه و عصبانی که از این شوخی اصلا خوشش نمی آمد، پای علیاری را گاز می گیرد اما فرهاد در کسری از ثانیه موفق می شود جان خود را نجات دهد! هنوز جای دندان های شیر بر روی پای فرهاد باقی مانده است.
گل تلخ
بدترین خاطره ای که سیروس دین محمدی در ذهن دارد، می توانست شیرین ترین اتفاق زندگیش باشد. او وقتی به تازگی فوتبال را آغاز کرده بود، به شدت مورد حمایت پدرش قرار داشت اما هنگامی که اولین گل زندگی حرفه ای خود در لیگ استان آذربایجان شرقی را به ثمر رساند، در اوج خوشحالی بود که متوجه شد روی سکوها اتفاقی رخ داده است. سیروس تا پایان بازی در زمین ماند اما دیگر تمرکز نداشت که گل دیگری بزند. وقتی بازی تمام شد، فورا ماجرای شلوغی روی نیمکت را پرسید که دوستان نزدیک او، تلخ ترین خبر زندگیش را به سیروس دادند؛ پدرت بعد از این گل، از شدت هیجان و خوشحالی سکته کرد و جانش را از دست داد.
گریه پروین به خاطر یک قتل
سنگین ترین پرونده قضایی فوتبال ایران، قتل لاله سحرخیزان همسر ناصر محمدخانی به دست شهلا جاهد بود. پرونده ای که ۸ سال پر تنش را سپری کرد و ۳۱ قاضی آن را مطالعه کردند که در نهایت با قصاص قاتل، همه چیز تمام شد. این داستان را همه می دانند اما اتفاقی که رخ داد، چیز دیگری بود. پرسپولیسی ها به آلمان رفته بودند تا اردوی تدارکاتی خود را پشت سر بگذارند. درست چند ساعت قبل از یک بازی دوستانه با تیمی محلی در آلمان، فردی از تهران با علی پروین سرمربی وقت پرسپولیس تماس می گیرد و ماجرای قتل همسر محمدخانی را به او می دهد. پروین که خودش را باخته بود، فورا ناصر را به همراه وحید قلیچ به تهران می فرستد با این بهانه که لاله سحرخیزان بیمار شده و باید به دادش برسند. بازیکنان که از رفتار پروین متحیر شده بودند، در بین خود زمزمه هایی می کردند تا اینکه پروین قبل از شروع بازی به سراغ بازیکنان رفت و شروع کرد به گریه کردن. او سپس گفت: بچه ها! اتفاق بدی افتاده، همسر ناصر را با چاقو به قتل رسانده اند. همین جملات کافی بود تا جو اردوی پرسپولیس به کلی بهم بریزد، تکان دهنده ترین خبری که پرسپولیسی ها شنیدند.

خاطرات تلخ لیگ برتر, پورتال خبری فرهنگی گهر
دزد … آی دزد!
و اما برای حسن ختام این گزارش، خاطره ای می نویسیم از علی کریمی که سال ۸۱ در یک هفته نامه پرتیراژ به چاپ رسیده بود. کریمی در آن مصاحبه نوروزی، خاطره اش را این طور تعریف کرده بود: به تازگی فوتبالم را شروع کرده بودم که روزی بعد از اتمام تمرین به سمت منزل حرکت کردم. در راه، فردی را دیدم که از من خواست اتومبیلش را هل بدهم تا روشن شود. من هم از روی انسان دوستی، به او کمک کردم و چند قدمی ماشین را هل دادم. همین که ماشین استارت خورد، آن فرد بدون تشکر از من، گاز داد و رفت. خیلی دور نشده بود که متوجه شدم از پشت سرم یک نفر دارد می دود و فریاد می زند: آی دزد… دزد رو بگیرید… ماشینم رو بردند…! همان لحظه فهمیدم به یک دزد کمک کردم تا اتومبیل فرد دیگری را به سرقت ببرد!
منبع:خبرآنلاین

آخرين هاي اين بخش
ديگران چه مي خوانند
دیدگاه ها
برای ارسال دیدگاه مرتبط با این مطلب کلیک کنید

گـهـر در شبکه هاي اجتماعي