داستان کوتاه و خواندنی من بی حیا نیستم

داستان کوتاه و خواندنی من بی حیا نیستم

داستان کوتاه و خواندنی من بی حیا نیستم را در ادامه می خوانید روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش...

داستان کوتاه و جالب: آسانسور

داستان کوتاه و جالب: آسانسور

روزی، یک پدر با پسرش وارد یک مرکز تجاری می شوند. پسر متوجه دو دیوار براق نقره ای رنگ می شود که به شکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره به هم...

گـهـر در شبکه هاي اجتماعي