داستان کوتاه در مورد امام رضا و نماز اول وقت

داستان کوتاه در مورد امام رضا و نماز اول وقت

داستان کوتاه در مورد امام رضا و نماز اول وقت
داستان کوتاه در مورد امام رضا و نماز اول وقت

مرد دانشمند خطاب به علی بن موسی الرضا (ع) گفت: « کسی را ندیدم که بتواند وجود واحد را اثبات کند. اجازه پرسش دارم؟» امام فرمود: «اگر عمران صابی در این جمع باشد، بی‌گمان خود تویی». مناظره به درازا کشید. ناگهان امام گفت: «وقت نماز است». عمران جا خورد: «سؤالم را نیمه‌کاره نگذار سرور من! دلم نرم شده…» امام بی آن که هول و ولای مسلمان شدن عمران برش دارد، گفت: «نماز می خوانیم و بر می گردیم»!مناظره بعد از نماز از سر گرفته شد. آخر سر، عمران نه تنها قانع شد، که شهادتینش را هم گفت، سر به سجده گذاشت و مسلمان شد.

اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند
ارسال دیدگاه