داستان معتادی که سر تنها پسرش را برید

درباره خودت بگو؟

کارگر ساختمان بودم. از چند سال قبل، تریاک مصرف می‌کردم. غده‌ای در سرم داشتم که روزبه‌روز بزرگ‌تر می‌شد و سعی می‌کردم با مصرف بیشتر تریاک، درد آن تسکین دهم! سوادم پنج کلاس ابتدایی است. یک پسر و سه دختر داشتم. سعی و آرزویم آن بود که بچه‌هایم خوشبخت شوند. با زحمت زیاد، پسرم را به دانشگاه فرستادم. می‌خواستم هر چه خودم در زندگی نداشتم، پسرم به‌دست آورد . تمام آرزوهایم در وجود او و سه دخترم خلاصه می‌شد. پسرم در رشته تربیت بدنی درس می‌خواند. اندامی ورزیده و چهارشانه داشت. مدتی بود که متوجه برخی رفتارهای او شده بودم؛ مشغله‌ام و از طرفی تریاک اجازه نمی‌داد بفهمم چرا رفتارش تغییر کرده است.

مشکل پسرت چه بود؟

یک روز از دانشگاه با من تماس گرفتند و گفتند متأسفانه متوجه شده‌ایم پسرتان کراک مصرف می‌کند. قبل از آنکه خیلی دیر شود، برای ترک و درمان اقدام کنید. با این جملاتشان انگار از اوج آسمان به زمین افتادم. باورم نمی‌شد تمام زحماتم این‌گونه بر باد رفته است. شب پسرم به خانه آمد. همسر و دخترانم به خانه یکی از اقوام رفته بودند و ما تنها بودیم. او را در زیرزمین مشغول کشیدن کراک دیدم. ابتدا خواستم از در نصیحت وارد شوم اما او اصرار کرد که به جای تریاک، کمی کراک بکشم.

با اصرارهایش خواستم کراک را امتحان کنم اما به این شرط که او دیگر به طرف کراک نرود و من هم همان تریاکم را بکشم.

با پسرت پای بساط نشستی؟

بله؛ اما نمی‌دانم این ماده وحشتناک چه تأثیری در مغزم گذاشت که با پسرم درگیر شدم. او هم کراک کشیده بود و هیچ کدام حال عادی نداشتیم. فقط یادم می‌آید که با یک لوله آب، محکم توی سرش کوبیدم و او روی زمین افتاد.

چرا پسرت را به بیمارستان نرساندی؟

خیلی وحشت کرده بودم. اگر حال عادی داشتم، این اتفاق نمی‌افتاد. من سر تنها پسرم را بریدم و جنازه بی سرش را در خیابانی رها کردم.

چطور دستگیر شدی؟

دو هفته بعد از این جنایت، در حالی که خانواده به شدت نگران پسرم بودند و خبری از آن نداشتند. البته پلیس هم جسد بی سر یک جوان را در خیابان پیدا کرده بود و پیگیر موضوع بود. یک روز دیگرطاقت نیاوردم و عذاب وجدان باعث شد با پای خود به آگاهی بروم و بگویم که پسرم را کشته‌ام. به آنان گفتم که سرش را جایی دفن کرده‌ام و جسدش را هم در بلوار نزدیک خانه انداخته‌ام و به این ترتیب پرونده پسر گمشده و جسد مجهول بسته شد! عذاب وجدان و کابوس‌های شبانه بیچاره‌ام کرده بود و دیگر توان ادامه زندگی با این راز را نداشتم.

حکمت چیست؟

جرم قتل عمدی فرزندم است و به ده سال زندان و پرداخت 42 میلیون تومان دیه محکوم شده‌ام؛این دیه را باید به همسرم، یعنی مادر مقتول بپردازم.

همسرت دیه می‌خواهد؟

بله او رضایت نداده است و مهریه‌اش را هم مطالبه کرده است. مهریه او در سال 1365 یعنی سال ازدواجمان 30 هزار تومان بود که به روز محاسبه می‌شود و باید آن را بپردازم. البته با کاری که من کردم، رضایت ندادن همسرم، کاملاً طبیعی است اما من حتی بعد از ده سال و سپری شدن مدت حبس و پرداخت دیه، توان زندگی در جامعه به عنوان یک انسان عادی را ندارم.

چه برنامه‌ای داری؟

می‌خواهم خانه شخصی خودم را بفروشم تا بابت مهریه و دیه به همسرم بدهم. دختر بزرگم هم قصد ازدواج دارد و من کتبی در نامه‌ای موافقت خود را با ازدواج دخترم برای ارایه به دفتر ازدواج اعلام کرده‌ام.

چه آرزویی داری؟

قصاص! چون این زندگی از جهنم برایم سخت‌تر است!

 

منبع: 598

اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند
ارسال دیدگاه