بخشش قاتل پسر 17 ساله در شب ولادت امام حسن (ع)

دسته بندي : حوادث,⭐ اخبار
تاريخ : 1 مرداد

بخشش قاتل پسر ۱۷ ساله در شب ولادت امام حسن (ع)

احساس پاک پدر با اشک‌های مادر گره خورده بود. آبان ماه سال ۹۱ تلخ‌ترین ماه زندگی آن‌ها بود. روزی که خبر پرکشیدن مصطفی در مدرسه به آن‌ها گفته شد باور نمی‌کردند پسرشان وقتی مشغول تحصیل بود با ضربات چاقوی همکلاسی‌اش برای همیشه آن‌ها را ترک کرده باشد. تنها چیزی که می‌توانست به آن‌ها آرامش بدهد انتقام بود.

 انتقام از کسی که ناجوانمردانه تنها پسر آن‌ها را به قتل رسانده بود. سرانجام لحظه انتظار فرا رسید اما چگونه دیگران را باید سیاه‌پوش می‌کردند. ماه مبارک رمضان فرصتی بود تا آن‌ها ایثار و گذشت را به همه نشان بدهند. پدر از خون پسر گذشت تا در مهمانی خدا سربلند باشد.

لحظه‌های نفسگیر

باور این‌که مصطفی در مدرسه دعوا کرده باشد برای پدر ممکن نبود. اطمینان داشت که پسرش به قولی که داده است عمل می‌کند و هیچگاه با همکلاسی هایش دعوا نخواهد کرد. وقتی یکی از آشنایان در تماس با او ماجرای دیگری از پسرش در مدرسه را خبر داد و خواست که به مدرسه برود پدر اعتنایی نکرد و بعد از پایان کار خمیرگیری در نانوایی به خانه رفت. در خانه کسی انتظار او را نمی‌کشید و همه به بیمارستان امام حسین(ع) رفته بودند. 

چند دقیقه بعد وقتی خود را به بالین پسر رساند چشم‌های مصطفی برای همیشه بسته شده بود. ابوالقاسم احمدی از آبان ماه سال ۹۱ به تلخی یاد می‌کند و می‌گوید: روزی که خبر کشته شدن پسرم را شنیدم کمرم شکست. بارها با مصطفی درباره نحوه رفتار در مدرسه صحبت کرده از او خواسته بودم به هیچ وجه با کسی دعوا نکند حتی اگر هم به او توهین شد یا کتک خورد واکنشی نشان ندهد. 

مصطفی پسر بسیار با ادب و آرامی بود و سعی می‌کرد کمتر از خانه بیرون برود؛ روز حادثه در نانوایی مشغول کار بودم که همسایه سابق ما که معلم است با من تماس گرفت و گفت مصطفی در مدرسه دعوا کرده است. او از من خواست تا به مدرسه پسرم بروم اما از آنجا که مطمئن بودم مصطفی به قولی که داده وفادار است اهمیتی ندادم. یک ساعت بعد کارم تمام شد و به خانه رفتم. کسی خانه نبود زمانی که با همسرم تماس گرفتم او در حالی که بشدت گریه می‌کرد گفت مصطفی با چاقو زخمی شده و به بیمارستان امام‌حسین(ع) منتقل شده است.

بخشش قاتل پسر 17 ساله در شب ولادت امام حسن (ع), پورتال خبری فرهنگی گهر


 به سرعت خود را به آنجا رساندم اما پسرم تسلیم مرگ شده بود. با دیدن بدن غرق در خون مصطفی پاهایم سست شد. پزشکان گفتند دو ضربه چاقو به شریان اصلی در گردن و پهلوی مصطفی باعث خونریزی و مرگ او شده است. وقتی کلمه چاقو را از زبان پزشک شنیدم زبانم بند آمد. یکی از مسئولان هنرستان حاج طوسی ملایر که پسرم در آنجا درس می‌خواند گفت مصطفی با یکی از همکلاسی هایش در حیاط مدرسه درگیر شده و محسن با چاقو دو ضربه به گردن و پهلوی مصطفی زده ضربه اول شریان اصلی او را پاره کرده بود و در کمتر از ۲۰ دقیقه جان باخته بود. 

شنیدن این حرف‌ها مانند آب یخی بود که روی سرم ریخته می‌شد. تنها سؤالی که پرسیدم این بود که چرا این اتفاق افتاد؟ چند نفر از همکلاسی‌های مصطفی گفتند سر کلاس درس محسن به خاطر خنده مصطفی تصور می‌کرد که او را مسخره کرده است و در زنگ تفریح با هم درگیر شدند و محسن که سابقه چندبار دعوا و کتک کاری داشت با چاقویی که همراه داشت پسرم را به قتل رساند.

مرد هنوز هم با یادآوری آن روز بغض می‌کند. می‌گوید: مصطفی اهل دعوا نبود. او فرزند بزرگ و تنها پسرم بود. من و مادرش او را خوب تربیت کرده بودیم. دوست داشت مهندس شود و به خاطر علاقه‌ای که به رایانه داشت در هنرستان رشته رایانه را انتخاب کرد. همه سعی و تلاشم این بود تا با لقمه حلال دختر و پسرم را بزرگ کنم تا افراد مفیدی باشند. روز خاکسپاری یاد حرف‌های مادرم افتادم. او سه ماه قبل از به دنیا آمدن مصطفی از دنیا رفت.

 قبل از مرگ از ما خواست اگر فرزندمان پسر بود نام او را مصطفی بگذاریم. آرزو داشت نوه‌اش را ببیند اما بیماری به او مهلت نداد. بعد از خاکسپاری و مراسم ختم وقتی همه رفتند بیشتر جای خالی مصطفی را احساس می‌کردم. در آن روزها فقط به انتقام فکر می‌کردم. دلم می‌خواست با دستان خودم قاتل پسرم را قصاص کنم.

پدر نگاهش را به قاب عکس پسرش دوخت. در ذهنش خاطراتی را که با او داشت مرور می‌کرد. «وقتی می‌خواستم خانه پدری‌ام را بازسازی کنم اجازه نمی‌داد مصالح سنگین را بردارم و خودش به تنهایی همه آن‌ها را جابه‌جا می‌کرد.» بعد از مرگ پسرم قاتل او به کرج فرار کرده و در خانه خاله‌اش مخفی شده بود، اما شوهرخاله‌اش موضوع را به مأموران اداره آگاهی کرج اطلاع داد و آن‌ها نیز بلافاصله او را بازداشت و تحویل اداره آگاهی ملایر دادند. تا نخستین جلسه بازجویی در دادسرا قاتل پسرم را ندیده بودم. آن روز وقتی با او روبه‌رو شدم نفرت همه وجودم را گرفته بود.

 باورم نمی‌شد که همکلاسی و دوست پسرم در مدرسه او را به قتل رسانده باشد. نمی‌توانستم بپذیرم که محیط مدرسه جایی برای کسانی که با خودشان چاقو حمل می‌کنند باشد. سرش را پایین انداخته بود. گفت به من رحم کنید. جوان هستم و آرزو دارم. گفتم پسر من هم جوان بود و مانند تو ۱۷ سال داشت. او هم آرزو داشت ولی همه آرزوهایش را به گور برد. پس توهم باید آرزوهایت را به گور ببری. تو به پسرم و من و مادرش رحم نکردی. در جلسات دادگاه تنها خواسته‌ام قصاص بود و می‌گفتم باید قاتل تنها پسرم را بالای چوبه دار ببینم. جلسات دادگاه برگزار شد و سرانجام قضات دادگاه حکم به قصاص دادند. در جلسات دادگاه وقتی درباره غیبت پدر متهم کنجکاوی کردم متوجه شدم مهدی بچه طلاق است و پدر و مادرش از هم جدا شده‌اند. 

می‌دانستم نبود سایه پدر چقدر می‌تواند برای بچه‌ها آسیب پذیر باشد. حکم قصاص برای تأیید در دیوان عالی به تهران فرستاده شد و در این مدت نیز مادر محسن دوبار برای گرفتن رضایت به خانه ما آمد. او بشدت از جنایتی که پسرش مرتکب شده بود ناراحت بود و از من و همسرم می‌خواست از قصاص پسرش گذشت کنیم. از او خواستم التماس نکند و از خدا بخواهد که پسرش را ببخشد و از گناه او گذشت کند. مادرش می‌گفت همسر سابقش یک بار به ملاقات پسرش در کانون اصلاح و تربیت رفته بود. از مادر متهم خواستم که دیگر هیچ وقت به خانه ما نیاید چون بی‌فایده است و باید حکم قصاص اجرا شود.

روزها به سرعت سپری می‌شدند و از آنجا که متهم کمتر از ۱۸ سال داشت حکم قصاص باید بعد از رسیدن او به سن قانونی به اجرا در می‌آمد. سرانجام حکم قصاص از سوی قضات دیوانعالی کشور تأیید و ۲۶ شهریور ماه امسال زمان اجرای حکم در زندان همدان تعیین شد. شنیدن این خبر برای پدری که برای قصاص قاتل پسرش لحظه شماری کرده بود بسیار شیرین بود اما هیچ نشانی از خوشحالی در چهره‌اش دیده نمی‌شد. می‌دانست که نمی‌تواند جان انسان دیگری را بگیرد. هر شب به این موضوع فکر می‌کرد. امتحان سختی بود و بارها در سجده نماز از خدا خواست تا یاری‌اش کند.

پدر از آن روزها این‌گونه می‌گوید: از دادگاه ملایر به ما خبر دادند که حکم قصاص تأیید شده و ۲۶ شهریور ۱۳۹۳برای مجازات قاتل پسرم باید به زندان همدان بروم. با شنیدن این خبر پشتم لرزید. من نمی‌توانستم جان جوانی را بگیرم. قبل از آن از دفتر امام جمعه شهر ملایر چند نفری برای گرفتن رضایت به خانه ما آمدند ولی به آن‌ها گفتم کفن پسرم هنوز خشک نشده است و هرچه تقدیر خدا باشد همان کار را انجام خواهم داد.

 هدیه زندگی

ماه مبارک رمضان از راه رسیده بود و جای خالی مصطفی کنار سفره افطار پیدا بود. مادر چشم به عکس روی دیوار دوخته بود و پدر زیر لب دعا می‌کرد. یاد شب‌های قدر سال گذشته افتاد. همراه با مصطفی دعای جوشن کبیر می‌خواندند. یاد حرف‌های امام جماعت مسجد افتاد که می‌گفت بخشش در ماه مبارک رمضان بالاترین عملی است که خداوند به آن سفارش کرده است. مرد به خوبی می‌دانست که توان قصاص قاتل پسرش را ندارد. 

ساعت‌ها در نانوایی به آتش تنور خیره می‌شد و از خدا می‌خواست تا به او قدرتی بدهد تا بتواند از خون پسرش گذشت کند. ماه مبارک رمضان به نیمه رسیده بود و شب میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) خانه ابوالقاسم احمدی میزبان امام جمعه ملایر و چند نفر از مسئولان شهرستان بود. پدر مصطفی درحالی که اشک می‌ریخت و عکس او را در آغوش گرفته بود از قصاص قاتل گذشت کرد و گفت هیچ دیه‌ای هم برای خون پسرش نمی‌خواهد. صدای صلوات فضای خانه را پر کرد. مادر در گوشه‌ای اشک می‌ریخت. می‌گفت پسرم پاک از این دنیا رفت. مرگ او داغ بزرگی برای ما بود و نمی‌خواهیم خانواده دیگری داغدار شوند.

پدر پس از امضای برگه رضایت از خوابی که شب قبل دیده بود گفت. در خواب دیدم چند نفر از بستگان به خانه ما‌آمده‌اند و می‌خواهند برای مصطفی به خواستگاری بروند. همه خوشحال بودند و سوار ماشین شدند ولی من را با خودشان نبردند. تعجب کرده بودم و می‌گفتم پدر داماد نباید در مراسم خواستگاری حضور داشته باشد. وقتی چشم باز کردم همسرم را دیدم که گریه می‌کرد. خواب را برای او تعریف کردم و تصمیم گرفتیم در شب میلاد امام حسن(ع) از قصاص قاتل پسرمان گذشت کنیم.

این پدر داغدیده می‌گوید این روزها وجدانش آسوده است و می‌داند که روح پسرش از این تصمیم او در آرامش است.

آخرين هاي اين بخش
ديگران چه مي خوانند
دیدگاه ها
برای ارسال دیدگاه مرتبط با این مطلب کلیک کنید

گـهـر در شبکه هاي اجتماعي