التیام دردهای سارا با «ثریا»

در عرض چند دقیقه تمام خیالات پاک سارا در محاصره آتش قرار می‌گیرد، آتشی که زبانه آن خانه و کاشانه او را در خود فرو می‌برد و تنها چیزی که برایش به یادگار می‌ماند صورت و بدنی سوخته با هفت انگشت از بین رفته است.

هر بار که از بچه‌ها حرف می‌زند صدایش می‌لرزد: اکرم، الناز، رضا، میلاد،ساناز، زانیار و البته سارا.

همه را فرزندان خود می‌داند، چنان از سر دلسوزی در مورد آنها حرف می‌زند که گویی مادر آنها است، انگار که باورت می‌شود هر کودکی در جهان وجود دارد جگرگوشه ثریا است.

دیگر تمام مردم ایران ماهان و معلمش محمدعلی محمدیان را می‌شناسند، آموزگاری که برای همدردی با شاگرد بیمارش سر خود را تراشید، اما…

اما چند نفر در این کره خاکی از ایثار ثریا مطهرنیا آگاهند، چند نفر سارا شاگرد سوخته او را می‌شناسند و چه کسانی از عظمت روح این معلم فداکار مقطع ابتدایی خبر دارند.

****

سارا مثل تمام همسالانش در خانه نشسته و غرق در دنیای کودکانه خود بود، بی‌خبر از سرنوشت شومی که انتظارش را می‌کشید، بی‌توجه به آنچه نیک و بد در اطرافش اتفاق می‌افتد رؤیاهای معصومانه خود را بر بوم خیال می‌کشید که ناگهان…

در عرض چند دقیقه تمام آن خیالات پاک سارا در محاصره آتش قرار می‌گیرد، آتشی که زبانه آن خانه و کاشانه او را در خود فرو می‌برد و فریاد و فغانش را خاموش می‌کند، سارای بی‌گناه قصه ما از ندانم‌کاری‌ها می‌سوزد و تنها چیزی که برایش به یادگار می‌ماند صورت و بدنی سوخته با شش انگشت از بین رفته است.

سارا پس از ترخیص از بیمارستان گوشه‌نشین می‌شود، دیگر تمایلی به حضور در میان دوستانش ندارد و از آنها دوری می‌کند، به سختی مجاب به نشستن بر روی نیمکت‌های کلاس می‌شود، زندگی سارا منحصر به یک خاطره هولناک و دنیایی از افسردگی شده بود.

التیام دردهای سارا با «ثریا»

خدایی در این نزدیکی‌ها است

اما از آنجایی که خالق متعال دستگیر تمام بندگان خود است، معلم سارا را حامی و منجی او قرار می‌دهد تا یک بار دیگر عظمت و بنده‌نوازی ذات اقدس الهی پیش چشم انسان‌ها متجلی شود.

ثریا مطهرنیا مدیر و معلم همان دبستانی است که سارا در آن درس می‌خواند، دبستان شهید گنجیان روستای همایون در شهرستان بیجار استان کردستان.

مطهرنیا پس از سال‌ها تدریس در روستاهای دورافتاده و محروم دو سال قبل پابه این دبستان را می‌گذارد و در همان روز نخست حضور در این مدرسه بی آنکه خود بداند سرنوشتش با سارا گره می‌خورد.

خانم معلم می‌گوید: زنگ تفریح اولین روز کاریم بود، در حال مشاهده تفریح بچه‌ها در داخل حیاط بودم که دخترکی تنها توجهم را جلب کرد، دقیق‌تر که شدم یکی از بچه‌ها را با صورتی سوخته مشاهده کردم که با چشمانی غم‌بار در کنج حیاط کز کرده و نظاره‌گر بازی همکلاسی‌هایش بود.

مطهرنیا که خود مادر دو بچه است، ادامه می‌دهد: پس از آنکه از ماجرای سارا که هم‌سن و سال دخترم است، باخبر شدم تصمیم گرفتم او را برای درمان به نزد متخصصان ببرم و در این راه با خود عهد کردم در این مسیر تا آخر کار با سارا بمانم.

اما شروع کار برای سارا و ثریا به این سادگی‌ها هم نبوده است، چرا که خانواده این دانش‌آموز مخالف اعزام فرزندشان به تهران برای مداوا بوده‌اند و تنها پس از اصرارهای فراوان خانم معلم راضی به این کار می‌شوند.

التیام دردهای سارا با «ثریا»

عشق مادرانه یک معلم

مطهرنیا هر بار که زمان درمان شاگردش فرا می‌رسد به جای خانواده او که توان تردد ندارند خود بسان مادری مهربان همراه سارا به تهران رفته و او را نزد پزشکان معالج می‌برد.

خانم معلم تا پایان معاینات پزشکان همواره با سارا در بیمارستان می‌ماند و شبانه به اتفاق با اتوبوس راه شهر و دیار خود را می‌گیرند تا صبح روز بعد سر کلاس درس حاضر باشند، ثریا به عنوان معلم و سارا به عنوان شاگرد.

او که شادی و احساس رضایت از این عمل در صدایش موج می‌زند خاطره‌ای را نقل می‌کند که موجب امیدواری بیشتر او شده و اراده‌اش را پولادی کرده است.

«نزدیک صبح پس از یکی از جراحی‌های سارا در تهران به شهرمان رسیدیم، در حالی که به شدت خسته بودم فرزندان خودم را پس از مراجعه به منزل آماده حضور در مدرسه کردم و با خود تصور کردم سارا اکنون خسته از عمل جراحی در خانه استراحت می‌کند.

اما وارد کلاس درس که شدم دیدم سارا در حالی که دستش پانسمان بود مثل همیشه بر روی نیمکت خود نشسته است، با وجود دردی که این دختر در شبانه‌روز گذشته تحمل کرده بود اما روز بعد با شوق در مدرسه حاضر شده بود و من هم با دیدن چنین صحنه‌ای بی‌اختیار گریه کردم و از صمیم قلب شکر خدا را بر جای آوردم.»

اما همه اینها تنها بخشی از مشکلات سارا و خانم معلمش است. پرداخت هزینه‌های سنگین عمل‌های جراحی سارا به هیچ عنوان از عهده خانواده او و ثریا بر نمی‌آید.

در این سال‌ها جدای از مراجعات مکرر به بیمارستان، هفت عمل جراحی نیز بر روی دست و صورت سارا توسط بهترین متخصصان انجام شده است و با وجود آنکه پزشک معالج سارا نصف هزینه جراحی و بیمارستان را به سارا بخشیده است اما هنوز هم برای تأمین مابقی هزینه‌ها مشکل وجود دارد.

مطهرنیا می‌گوید: برای تهیه این مبالغ تلاش بسیاری کرده‌ام، از مراجعه به مؤسسات خیریه و مردم گرفته تا رئیس آموزش و پرورش، سایر مسئولان و نماینده سابق بیجار در مجلس شورای اسلامی همه کوشیده‌اند به نوعی ما را یاری دهند، اما هنوز هم در تأمین هزینه‌ها با کمبود مواجه هستیم.

اما این تنها سارا نیست که با این گرفتاری‌ها دست و پنجه نرم می‌کند، «ساراهای» دیگری هم از این مدرسه نیازمند یاری هستند، از میلاد و اکرم که باید به وضعیت دست آنها رسیدگی شود تا الناز و رضا که با مشکلات چشمی دست به گریبانند و البته ساناز و زانیار که دیالیز می‌شوند و …..

خانم معلم می‌گوید: بارها مجلس، سازمان‌ها و حتی نماینده مجلس بیجار قول مساعدت و پیگیری دادند، ما همچنان چشم‌انتظار مساعدت و یاری این عزیزان هستیم، کاش مسئولان کشوری هم به مدرسه و شهر ما سر می‌زدند و از نزدیک با این مشکلات آشنا می‌شدند.

التیام دردهای سارا با «ثریا»

خانم معلم و مشق نوع‌دوستی و انسان‌دوستی به شاگردانش

خانم معلم ما که به حق روح بلندی دارد می‌گوید «من در قبال تدریس به دانش‌آموزان و آموختن انواع فرمول‌ها و درس‌ها که وظیفه من است و با تمام وجود در این کار اهتمام می‌ورزم حقوق دریافت می‌کنم، اما یاد دادن نوع‌دوستی و انسان‌دوستی در هیچ فرمولی گنجانده نمی‌شود و باید آن را لمس کرد و به دانش‌آموزان آموخت.

مطهرنیا با بغضی که در گلو داشت و اشکی که در چشمان مهربانش حلقه بسته است، از آرزوهای سارای کوچکش می‌گوید: «در ابتدای آغاز درمان سارا او همواره بیان میکرد آرزو دارد معلم شود اما بعد از انجام عمل جراحی بر روی دستش و اندکی بهبود جزئی اکنون آرزو دارد که جراح مغز و اعصاب شود….»

التیام دردهای سارا با «ثریا»

و امروز سارا در پناه یار مهربانش به روزهای بعد می‌اندیشد و به آینده امیدوار. هر روز با شوق دیدن خانم معلم و همکلاسی‌ها راهی مدرسه شهید گنجیان می‌شود تا پشت نیمکت‌های رنگ و رو رفته، درس ایثار و ازخودگذشتگی را بیاموزد.

ساراهای شهر ما بسیارند و چشم انتظار همدلی.

اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند
ارسال دیدگاه