داستان عاشقانه کوتاه اما خواندنی

همراه سایت گهر باشید با داستان عاشقانه کوتاه اما خواندنی

.

داستان عاشقانه کوتاه اما خواندنی

.

فردى ازدواج کرد و به خانه جدید رفت…. ولی هرگز نمیتوانست با همسر خود کنار بیاید… آنها هرروز باهم جروبحث میکردند… روزی نزد داروسازی قدیمی رفت واز او تقاضا کرد سمی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد. داروساز گفت اگر سمی قوی به تو بدهم که همسرت فورى کشته شود همه به تو شک میکنند، پس سم ضعیفی میدهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم اورا از پای درآورى و توصیه کرد دراین مدت تامی توانی به همسرت مهربانی کن تاپس از مردن او کسی به تو شک نکند. فرد معجون را گرفت و به توصیه های داروساز عمل کرد. هفته ها گذشت. مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد.

تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت: من او را به قدر مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمیخواهد او بمیرد. دارویی بده تا سم را از بدن او خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: آنچه به تو دادم سم نبود، سم در ذهن خود تو بود و حالا با مهر و محبت آن سم از ذهنت بیرون رفته است. مهربانی، مؤثرترین معجونیست که به صورت تضمینی نفرت و خشم را نابود میکند.

اشتراک گذاری:
دیگران چه می‌خوانند
ارسال دیدگاه