این مرد در هیچ قبری جای نگرفت / عکس

دسته بندي : 💥 سرگرمی,عجایب
تاريخ : 25 آبان

این ماجرا در سال ۱۹۳۶ میلادی در اسپانیا روی داده است.فدریکو گارسیا لورکا( fedricu garcia lorca ) شاعر ونویسنده پر آوازه اسپانیا از معدود انسانهایی بود که در نوشته های خود به چگونگی مرگش نیز اشاره داشته بود.مثلا در شعر تن حاضر که در سال ۱۹۳۵ یک سال قبل از مرگ سروده شده است میگوید: گور من کجاست؟ کفن را که می چروکاند؟ دروغ است هر چه میگوید!

فدریکو انسانی خونگرم و مخالف با تمامی سیاست بازی های آن عصر بود تنها دلایلی که از بازداشت واعدام او در دسترس میباشد این است که فردی خودخواه و کج اندیش به نام آلونسو (alonso)یکی از اعضای جنبش فالانژ به صورت خود سرانه و از روی کینه شخصی اقدام به توقیف او نمود و بدون هیچ محاکمه ای نیز او را به قتل رساند.

این مرد در هیچ قبری جای نگرفت / عکس, پورتال خبری فرهنگی گهر

بعد ها یکی از هم سلولی های لورکا شخصی به نام مورلا لینچ(morla lynch)از طریق مطبوعات اعلام کرد که فدریکو یک روز قبل از مرگ به او گفته بود من از مرگ وحشت دارم نه از عواقبش بلکه از این حالت خوفناک که با خودم ودا میکنم. احساس مهیب اینکه در عزیمت و رفتنم.

 

همچنین او اعلام که لورکا از ۵۴ ساعت قبل موضوع وچگونگی اعدام خویش را میدانست و سایر زندانیان از این پیشگویی او در شگفت مانده بودند در سحرگاهان ۲۰ اوت ۱۹۳۶ دو نفر از نگهبانان فالانژ به همراهی آلونسو لرکا را از زندان ویزنار(viznar)خارج نموده و جهت کشتن به بیابانهای کولونیا(colonia)انتقال دادند.

طبق تعریف یکی از نگهبانانی که در حمل لورکا شرکت داشت و بعدا هم از طرف مردم به محاکمه کشیده شد در طول راه فدریکو مرتبا میپرسید که حد اقل جرم او را قبل از مرگش به او بگویند آن نگهبان میگفت او به قدری شجاعانه بر خورد میکرد که ما در کشتن او به تردید افتاده بودیم.

آلونسو که متوجه تاثیر گفته های او در ما شد فوراً لرکا را بر روی تپه ای برد و ما صدای شلیک دو تیر پی درپی را شنیدیم او فریاد زد به هیچ چیز دیگر ایمان ندارم جز خدا و مادرم…!! آن سه دژخیم لورکا را در گوری بینام ونشان دفن نمودند برای رفع هر گونه شکی اتوموبیل سواری خود را بر روی قبر او نگاه داشته و پس از باز کردن هر چهار چرخ ماشین زمانی که بدنه اتوموبیل کاملاً بر روی گور فدریکو قرار گرفت آن را آتش زدند.

مادرلورکا میگفت نزدیکی های صبح روز ۲۰ اوت ناگهان از خواب بیدار شدم .حس عجیبی داشتم فکر میکردم که کودکی از سینه ام شیر میخورد .این نحوهُ شیر خوردن را کاملا می شناختم,تنها فدریکوی کوچولو چنین میتوانست سینه هایم را بمکد… صدایش در گوشم زنگ میزد مادر دوستت دارم با هزاران تقلا مجدداً خوابیدم. موقعی که بیدار شدم بستر خود را از گریه خیس و نمناک یافتم.

پس از محاکمه آلونسو همدستانش مردم به سوی بیابانهای کولونیا هجوم برده و اتوموبیل را پیدا کردند آنرا جابجا کردند قبر لورکا را شکافتند… غیر از دو گلوله شلیک شده و مقداری خون گرم چیز دیگری درون گور وجود نداشت خون به گرمی چسبناک و گرم بود که گویی چند دقیقه از ریختن آن نمیگذشت و هنوز هم بوی باروت از گلوله ها به مشام میرسید.

موقعی که مردم بهت زده پی به این معجزه بردند به سراغ مادر فدریکو رفتند و موضوع را به او گفتند مادر داغ دیده با چهره ای اندوهگین و چشمانی گریان به مردم گفت مدت هاست که از این موضوع خبردارم… خود فدریکو آمد و تمامی حقایق را به من گفت او الان در جای راحتی زندگی میکند بهتر است که تا به ابد نیز همانجا بماند.

منبع: پارسناز
آخرين هاي اين بخش
ديگران چه مي خوانند
دیدگاه ها
برای ارسال دیدگاه مرتبط با این مطلب کلیک کنید

گـهـر در شبکه هاي اجتماعي